آخرین خبرها

اطلاعاتی درباره اسکندر کبیر

اطلاعاتی درباره اسکندر کبیر “

اسکندر مقدونی20 ژوئيه‌ي 356 ق.م ـ 10 ژوئن 323 ق. م

اسکندر پسر فیلیپ دوم مقدونی، با آنکه تنها 33 سال زیست توانست بزرگ‌ترین امپراتوری تاریخ را از مصر تا هند بر پا کند و شاید تنها پیروزی مهم را در تاریخ جنگ‌های ایران باستان با روم و یونان نصیب اروپاییان کند. آموزگارش ارسطو، فیلسوف بزرگ یونان، بود. در سال 240 ق.م فیلیپ برای فرونشاندن شورشی عازم نبرد شد و اسکندر در مقام نایب‌السلطنه‌ی مقدونیه، شورش اهالی شمال مقدونیه را سرکوب کرد. شش سال بعد پدرش را ترور کردند و او به مقام پادشاهی رسید.

او نخست شورش‌های محلی را سرکوب کرد و سپس به تصرف مصر پرداخت. در آن کشور، شهر اسکندریه را بنا نهاد که بعدها به یکی از ثروتمندترین و تأثیرگذارترین شهرهای تاریخ مبدل شد و نیز یکی از مراکز فرهنگی تمدن غرب. اسکندر بلافاصله و با پشتیبانی یونانیان به سمت سوریه‌ی امروزی و بابِل (مرزهای امپراتوری هخامنشی) حمله برد و بعد از چند جنگ مهم داریوش سوم را نیز شکست داد و قدرتمندترین امپراتوری زمانه‌ی خود را از میان برد. وی نخست به شوش حمله برد و صرفاً به غارت غنايم بسنده کرد، اما در تخت‌جمشید شهر نیز به آتش کشیده شد که اعتقاد بسیاری بر این است این حریق نه تصادفی که به‌سبب انتقام به آتش کشیدن آتن توسط ایرانیان بوده. اسکندر سپس به فتح افغانستان و ساتراپ‌نشین سغدیه و هند پرداخت، اما سربازانش از هند فراتر نرفتند. در سال 323 اسکندر به بابل بازگشت و ناگهان بیمار شد و مُرد. دلیل مرگ او نامعلوم است و برخی به مسموم‌ کردنش نظر دارند.

اسکندر تلاش زیادی کرد تا به‌نوعی فرهنگ قدرتمند کشورهای آسیایی را، به‌ویژه ایران، با فرهنگ

یونانی ‌ـ‌ مقدونی تلفیق کند؛ ازاین‌رو بسیاری از آداب دربار ایرانیان، من‌جمله دست‌بوسی و شیوه‌ی پوشاک و حکومتداری را اقتباس کرد و نیز بسیاری از سرداران خود را واداشت با زنان اشرافی ایرانی ازدواج کنند؛ حتا خود وی با رکسانا یا روشنک، دختر حاکم ساتراپ‌نشین باکتریا ازدواج کرد. این تصمیمات، چندان به مذاق سربازان مقدونی و یونانی خوش نیامد که منجر به شورش‌هایی بی‌حاصل نیز شد. او حتا برای اجرای این خیال خود قصد داشت مردمان بسیاری را از آسیا به سمت یونان و بالعکس نیز مهاجرت دهد که در این راه چندان موفق نشد.

او به‌ویژه در اروپا قهرمان شمرده می‌شود و در کشورهای خاور میانه و آسیای مرکزی شخصیت او با شخصیت اساطیری ذوالقرنین درآمیخت و افسانه‌های بسیاری پیرامونش ساختند. با این همه، در ایران باستان به گجستک یا ملعون مشهور شد که امپراتوری عظیمشان را برانداخت و اوستا را نابود کرد و تخت‌جمشید را به آتش کشید. از سوی دیگر نفرت ایرانیان از او موجب شد نپذیرند فردی غیرایرانی حکومت آنان را براندازد و از این رو در فولکلور ایرانیان باستان افسانه‌هایی پیرامون او پرداختند که او برادر ناتنی دارا (داریوش سوم) بود و پدری ایرانی داشت. نفرت ایرانیان از او و مقایسه‌‌ي اعمالش با اتفاقاتی چون یورش اعراب و مغول‌ها باعث شد کسانی در ایران تا آنجا پیش بروند که بالکل وجود شخصی به این نام را انکار کنند و او را دروغی ساخته‌ی اروپاییان و یونانیان بدانند که این فرضیه نزد محققان آکادمیک به‌هیچ عنوان طرفدار ندارد. نبردهای مهم اسکندر عبارتست از نبرد گرانیکوس (334 ق.م. در غرب ترکیه‌ی امروزی برضد ساتراپ‌های پارسی)، نبرد ایسوس (333 ق.م. برضد شاهنشاه ایران، داریوش سوم)، نبرد گوگمل (331 ق.م. (شمال عراق) مجدداً برضد داریوش سوم)، نبرد هیداسپس (326 ق.م. (پاکستان امروزی) برضد راجا پورو).

اِسْکنْدَر، یا اسکندر سوم (356-323ق‌م‌)، فرزند فیلیپ دوم مقدونى‌، در منابع اسلامى مشهور به اسکندر مقدونى‌، یا اسکندر رومى‌، یا اسکندر ذوالقرنین‌؛ از سرداران و پادشاهان بلندآوازه‌ی تاریخ جهان باستان و فاتح گستره‌ی پهناوری از کرانه‌ی خاوری مدیترانه تا فراسوی رود سند.

در میان بزرگان تاریخ‌، زندگى کمتر شخصیتى به اندازه‌ی اسکندر با آشفتگی‌ها و گزافه‌ها و افسانه‌ها درآمیخته است‌. آنچه از تاریخ و افسانه درباره‌ی اسکندر در دست است ‌ــ یا به گونه‌ای با نام او ارتباط دارد ‌ــ مشتمل بر دو دسته است‌: 1. منابع اروپایى‌، 2. منابع ایرانى‌اسلامى‌. اسکندر در منابع اروپایى ‌ــ قطع نظر از مبالغه‌ها و خیال‌پردازی‌های مورخان و گزارشگران که شخصیت او را تا اندازه‌ای در ابهام فرو برده است ‌ــ چهره‌ای روشن و نسبتاً مشخص دارد؛ اما شخصیت تاریخى اسکندر در منابع ایرانى‌اسلامى دستخوش تحریف و آشفتگى بسیار شده است‌، به‌گونه‌ای که در این منابع عنصر افسانه بر حقیقت تاریخى زندگى وی فزونى دارد.

مى‌توان گفت‌: آشفتگى و ابهامى که درباره‌ی شخصیت اسکندر در منابع ایرانى‌اسلامى هست‌، مولود 3 عامل ‌است‌: 1. افسانه‌ی خویشاوندی اسکندر با سلسله‌ی کیانیان ایران‌، 2. اختلاط شخصیت اسکندر با شخصیت قرآنى ذوالقرنین‌، 3. یکى بودن احتمالى ذوالقرنین و کورش بزرگ‌، بنیانگذار خاندان هخامنشى‌. توضیح آنکه نخست بنابر پاره‌ای روایات کهن‌، اسکندر فرزند داراب‌، یا دارای بزرگ از پادشاهان کیانى‌، و نتیجه‌ی وصلت این پادشاه با دختر فیلیپ مقدونى بوده است‌. دو دیگر آنکه در زمانى نامعلوم پیش از ظهور اسلام‌، اسکندر مقدونى با شخصیتى موسوم به ذوالقرنین ‌ــ که ظاهراً هم سلطنت دنیایى‌، هم سلطنت روحانى و دینى داشته است ‌ــ یکى شده بود و بعد از آنکه در قرآن کریم آیاتى در شأن ذوالقرنین آمد (کهف‌/18/83 – 98)، در تواریخ و تفاسیر اسلامى این دو غالباً یکى فرض شدند. سه دیگر آنکه به موجب برخى تحقیقات اخیر ذوالقرنین و کورش اول از سلسله‌ی هخامنشى فردی واحد تصور شده‌اند.

گفتنى است که احتمال یکى بودن اسکندر مقدونى و ذوالقرنین قرآن بسیار ضعیف است‌، مگر آنکه به پیروی از فرض گروهى از مورخان گذشته قائل به وجود دو اسکندر یا دو ذوالقرنین شوی. از سوی دیگر، تأثیر تاریخى اسکندر ذوالقرنین در ادب و فرهنگ ایرانى‌اسلامى آن‌چنان گسترده است که هم در آثار ادبى‌، عرفانى و اخلاقى‌، و هم در فرهنگ عامه آمیزه‌ای از هر دو شخصیت (اسکندر پسر فیلیپ و ذوالقرنین قرآن‌) به چشم مى‌خورد.

معرفى تاریخى اسکندری که از مقدونیه برخاست‌، بر ایران تاخت و پادشاهى 300 ساله‌ی هخامنشى را برانداخت‌، بى هیچ اشاره‌ای به قصه‌ی قرابت او با کیانیان و یکى شدن وی با ذوالقرنین‌، و نیز یکى شدن ذوالقرنین با کورش بزرگ‌، تا حدی ناقص ‌ــ یا حتا گیج‌‌کننده ‌ــ خواهد بود. درجه‌ی اختلاط اسکندر و ذوالقرنین در تاریخ و ادب ایرانى‌اسلامى نه بدان پایه است که بتوان آن را نادیده گرفت و مثلاً اسکندر مقدونى را به‌عنوان پادشاه مقتدر یونانى و فاتح ایران‌، و ذوالقرنین را تنها به‌عنوان شخصیتى قرآنى معرفى کرد. به بیان دیگر، گرچه مقایسه‌ی انبوه آنچه درباره‌ی این دو شخصیت تاریخى‌افسانه‌ای گفته و نوشته شده است‌، کمابیش ثابت مى‌کند که آنان از جهات مختلف دو شخصیت جداگانه بوده‌اند، چنین مى‌نماید که در اذهان غیرمنتقد و اسطوره‌ساز یک اسکندر بیشتر وجود ندارد که گاه پادشاهى است خونریز و جهان‌ستان و گاه شاهى پیامبرگونه همراه خضر نبى در طلب آب حیوان‌.

روایات مربوط به اسکندر در منابع ایرانى یا از اصل پهلوی‌، یا از مآخذ غیرپهلوی (یونانى و سریانى و احتمالاً مآخذ دیگر) بوده است‌. پاره‌ای از این روایات در اصل توسط ایرانیان (معمولاً زرتشتیان‌) عهد ساسانى در کتاب‌هایى مانند خوتای نامک نوشته شده‌، و پس از اسلام به نوشته‌های پهلوی مانند دینکرت‌، بندهش و ارداویراف‌نامه انتقال یافته‌، و سپس مأخذ مورخان ایرانى و عرب قرار گرفته است‌. مقدار این قبیل اخبار که فراتر از پهلوی ساسانى نمى‌رود، نسبتاً کم است‌. بخش دیگر از روایات مربوط به اسکندر، داستان‌ها و گزارش‌های مجعول‌، نیمه‌افسانه‌ای یا مبالغه‌آمیزی است که پس از اسکندر به یونانى نوشته‌، و بعدها به زبان‌های سریانى‌، پهلوی‌، عربى‌، ارمنى و جز آن ترجمه شده‌، و چیزهای زیادی بدان افزوده گردیده‌، و به منابع فارسى و عربى راه یافته است‌.

در اخبار و اشاراتى که به دست خود ایرانیان (معمولاً زرتشتى‌آیین‌) نوشته شده‌، اسکندر مردی ویرانگر، ستمکار و اهریمنى وصف شده است که دولت هخامنشى را برانداخت‌، شاهزادگان و بزرگان ایران زمین را کشت‌، خرابی‌های زیادی به بار آورد و کتاب‌های دینى ایرانیان را سوزاند. از این‌رو، ایرانیان از اسکندر به عنوان گُجستک سکندر (اسکندر نفرین‌شده‌) یاد کرده‌، و او را همطراز جبارانى ویرانگر و آتش‌افروز و «دوُش‌خدا»

(= شاه بد) چون ضحاک و افراسیاب نهاده‌اند. همچنین به نظر مى‌رسد که مراد از کرسانى غاصب در هوم‌یشت اوستا (بند 24) که داعیه‌ی سلطنت داشت و مانع تبلیغ احکام دین بود، اسکندر مقدونى بوده باشد.

اما در دسته‌ای دیگر از روایات ایرانى اسکندر به گونه‌ای دیگر تصویر شده است‌. این روایات مشحون از خیال‌پردازی‌ها و افسانه‌ها و مبالغه‌ها و ستایش‌ها درباره‌ی اسکندر است‌. او در این روایات هم پیامبری خداشناس‌، باایمان و مبلّغ دین خداست و هم قهرمانى صف‌شکن و جهانگیر.

در یک جا شاهزاده‌ای است نیکوسیرت از نژاد کیانیان که بر مرگ دارا مى‌گرید؛ در جایى دیگر مسلمانى موحد، نمازگزار و ایرانى صحیح‌النسب که به حرم کعبه مى‌رود، بر سر کوهى با اسرافیل دیده مى‌شود، و سرانجام‌، در جایى دیگر مسیحى معتقدی است که به صلیب و زنار شماس و روح‌القدس سوگند مى‌خورد.

منشأ اخبار مجعول و سررشته‌ی بیشتر افسانه‌ها درباره‌ی اسکندر کتابى است که حدود سال 200م ‌ــ یعنى 5 قرن پس از اسکندر ‌ــ به دست مردی ناشناس در مصر نوشته شد و سپس به فیلسوف و مورخ همزمان اسکندر، کالیستنس (خواهرزاده‌ی ارسطو) منسوب گردید. این مرد افسانه‌ساز در تاریخ به نام کالیستنس دروغین شهرت یافته است. البته دست‌مایه‌ی این مجعولات به زمان خود اسکندر بازمى‌گردد که سرداران و لشکریانش شرح کارهای او را با مبالغات و خیال‌پردازی‌های فراوان نقل کردند. در رأس این افسانه‌پردازان اُنِسکریت یکى از فرماندهان سپاه اسکندر و کالیستنس (360ـ327ق‌م‌) از مردم اُلِنْس بودند که در لشکرکشی‌های اسکندر به شرق او را همراهى مى‌کردند. این گزارش‌های نادرست بعدها موضوع رمان تاریخى کلیتارخ از سرداران اسکندر گردید.

کالیستنس در سفرهای جنگى اسکندر مشاهدات روزانه‌ی خود را به صورت کتاب تاریخى درآورد و قصد داشت با این کتاب مخدوم خود را شهره‌ی آفاق کند، اما وقتى که اسکندر در حوالى سُغد ادعای الوهیت کرد، او بر ضد این ادعا سخن راند، و نوشته‌ی خود را برتر از کارهای اسکندر شمرد. تاریخ کالیستنس چندی بعد مفقود گردید تا آن مصری ناشناس از روایات دروغین و گزارش‌های مبالغه‌آمیزی که از انسکریت و کالیستنس به دست او رسیده بود، مجموعه‌ای به یونانى پرداخت و سخنان بى‌پایه‌ی دیگر بدان افزود. این داستان سپس خود منشأ انبوه افسانه‌های بى‌پایه‌ی لاتینى‌، پهلوی‌، سریانى‌، ارمنى‌، عبری‌، عربى‌، حبشى و شماری دیگر از زبان‌ها درباره‌ی اسکندر گردید.

در اواخر روزگار ساسانیان‌، متن یونانى کالیستنس دروغین به پهلوی‌، و از این زبان به سریانى ترجمه شد. گرچه ترجمه‌ی پهلوی آن‌، پس از مدتى از میان رفت‌، اما ترجمه‌ی سریانى این متن که به گفته‌ی نولدکه ظاهراً به توسط یک سریانى نسطوری صورت گرفته بود، باقى ماند. این ترجمه‌ی سریانى گویا چند قرن بعد، به گفته‌ی نولدکه مأخذ ترجمه‌های عربى اخبار اسکندر قرار گرفت.

طى قرون متمادی به هر یک از این ترجمه‌ها ‌ــ تحت تأثیر آداب و سنن و اعتقادات محلى ‌ــ شاخ و برگ‌هایى افزوده شد. در ترجمه‌های عربى این افسانه‌ها برخى از رویدادها رنگ و بوی اسلامى پیدا کرد؛ و نیز وقتى که این قصه‌ها پس از اسلام از عربى به فارسى برگردانده شد، بسیار چیزها بدان افزوده گردید و از همه‌ی این افسانه‌ها، اسکندرنامه یا به قول صاحب مجمل‌التواریخ «اخبار اسکندر» پدید آمد و شاعرانى چون فردوسى و نظامى آن را به رشته‌ی نظم کشیدند. نیز روایات مورخان عرب و ایرانى پس از اسلام درباره‌ی اسکندر هم بیشتر مأخوذ از همین اخبار و احتمالاً از اسکندرنامه‌هایى به زبان‌های دیگر بوده است‌، چنان‌که نظامى در منظومه‌ی «اسکندرنامه‌»اش از مآخذ یهودی‌، نصرانى و پهلوی نیز بهره گرفته است.

بسیاری از منابع فارسى و عربى شجره‌نامه‌هایى مجعول از اسکندر به دست مى‌دهند. با این‌همه‌، در بیشتر آن‌ها نام پدر اسکندر (فیلیپ‌) را به شکل‌های فیلفوس‌، فیلقوس‌، فیلاقوس‌، فیلبس یا بیلبوس آورده‌اند. در این تبارنامه‌ها فراتر از نام فیلیپ به نام‌هایى همچون مطریوس‌، مصریم‌، هرمس‌، میطون‌، عیص و … برمى‌خوریم که نشانى از آن‌ها در تاریخ‌های یونانى و رومى اسکندر پیدا نمى‌شود و پیداست که بعدها برساخته شده است‌. روایات منقول در غالب این مآخذ مانند تاریخ طبری، مروج‌الذهب مسعودی، زین الاخبار گردیزی، المنتظم ابن جوزی، کامل ابن اثیر و به تبع آن‌ها تاریخ‌های متأخرتر مانند مجمل فصیحى نژاد اسکندر را به ابراهیم خلیل یا نوح نبى مى‌رسانند.

پیوند خوردن رشته‌ی تبار اسکندر به قوم یهود، یا درآمدن وی به زی پادشاهى مسیحى بى‌تردید ناشى از خلق افسانه‌ای مسیحى براساس کتاب‌های خطى مرکز بایگانى پادشاهان اسکندریه‌، و به نظم درآمدن بخش‌هایى از آن به همت شخصى به نام یعقوب ساروک‌، شاعر سریانى زبان مسیحى در اوایل سده‌ی 6 م بوده است و این‌ها همه مى‌رساند که این قبیل مترجمان یا گردآورندگان اخبار اسکندر پاره‌ای از روایات و افسانه‌های دینى یهودی و مسیحى را به اصل یونانى افزوده‌اند. قرائن نشان مى‌دهد که مترجم اسکندرنامه از عربى به سریانى کشیشى مسیحى بوده است.

درباره اسکندر - اطلاعاتی درباره اسکندر کبیر
اطلاعاتی درباره اسکندر

صرف نظر از پاره‌ای اختلافات جزئى‌، در تاریخ‌های متقدم عربى و فارسى‌، به 3 نوع نسب برای اسکندر برمى‌خوریم‌:

1. نسب سامى مسیحى‌: چنان‌که اشاره شد هنگامى که افسانه‌ی اسکندر به دست بعضى اقوام سامى یهودی یا مسیحى افتاد، هر کدام آن را به رنگ روایات و اعتقادات محلى و دینى خود درآوردند. وقتى اسکندر به بیت‌المقدس نزدیک مى‌شد، روحانیان یهودی از او استقبال کردند و کتاب دانیال را که از او و فتوحاتش خبر داده بود، به او نشان دادند (نک: عهد عتیق‌، سفر دانیال‌، باب 7). پس‌، اسکندر یهودیان و مقدسات آنان را محترم داشت و در مذبحشان به اجرای مراسم قربانى پرداخت و در میان این قوم محبوبیت یافت و یهودیان اسکندر را نجات‌دهنده‌ی خود دانستند و در مقام تجلیل‌، او و پدرش را از نژاد عیص بن اسحاق بن ابراهیم به شمار آوردند. به علاوه‌، وجود منقولاتى از کتاب مقدس در متن قصه‌ی اسکندر نشان مى‌دهد که مترجم سریانى این قصه از نسطوریان مسیحى بوده است و این خود حاکى از تلاشى است که برای متصل کردن اسکندر به نژاد سامى مى‌شده است‌.

2. نسب مصری‌: خوش‌رفتاری اسکندر با کاهنان مصری و ادای احترام نسبت به پرستشگاه‌هایشان موجب شد که آنان وی را پسر خدای آمون بخوانند و متعاقب آن گروهى از مصریان به فکر جعل نژادی مصری برای او بیفتند. طبق نسب‌نامه‌ای که مصریان برای اسکندر ساخته‌اند، وقتى نِکتانیبو ‌ــ یا به قول بیرونى‌: نقطینابوس ‌ــ پادشاه مصر، به دنبال لشکرکشى اردشیر سوم هخامنشى به مصر، از تخت و تاج محروم شد، به امید گرفتن کمک پیش فیلیپ شاه مقدونى رفت‌. در آنجا در لباس یک منجم و به یاری جادو دل اُلمپیاس‌، زن فیلیپ را ربود و با وی ارتباط یافت و اسکندر ثمره‌ی این پیوند نامشروع بود. صاحب مجمل التواریخ نام پادشاه مصر را بختیانوس‌، و نام زنى را که پادشاه مصر با وی ارتباط یافت‌، اُلمفید، دختر فیلقوس آورده است. تقریباً عین این روایت را ابن عبری نیز نقل کرده است.

3. نسب ایرانى‌: جزو نسب‌نامه‌هایى که منابع عربى و فارسى برای اسکندر برشمرده‌اند، از همه برجسته‌تر و جالب‌تر آن‌هایى است که اسکندر را از تخمه‌ی شاهان کیانى دانسته‌اند. گروهى را عقیده بر این است که چون تحمل شکست از اسکندر برای ایرانیان دشوار بود و نمى‌توانستند فروپاشى دولت مقتدر هخامنشى را به دست جوانى بیگانه برتابند، شایع کردند که اسکندر از تبار شاهان ایرانى بوده است‌. براساس این نسب‌نامه‌ی ایرانى که مورخان آن را با اندک تفاوت‌هایى نقل کرده‌اند، دارا پادشاه کیانى پس از چیرگى بر فیلقوس شاه رومى دختر او را ‌ــ که نامش به صورت‌های گوناگون ذکر شده است ‌ــ به ازدواج خود درآورد و با او درآمیخت‌. اما چون دهان او را بویناک یافت و نتوانست آن را با گیاه سندر یا اسکندروس معالجه کند، وی را نزد پدرش بازفرستاد. پادشاه روم با کسى از این ماجرا سخن نگفت و پس از آنکه دخترش بار بنهاد، نام همان گیاه سندر یا اسکندر را بر وی نهاد و اعلام کرد که اسکندر فرزند خود اوست‌. بدین‌ترتیب‌، ایرانیان با منتسب کردن اسکندر به دارای اول‌، او را پهلوانى از پهلوانان ایرانى دانستند و وی لیاقت محبوب شدن در میان آنان را پیدا کرد. البته این تصویر خلاف تصویری است که از اسکندر در روایات دینى ایرانیان عرضه شده است.

غالب مورخان پیشین روایات دیگری هم درباره‌ی نسب اسکندر نقل کرده‌اند. بناکتى ضمن بازگویى گزارش‌های طبری و دینوری‌، قصه‌ای دیگر دارد حاکى از آنکه پدر اسکندر بازر بن البان پادشاه اسکندریه بود که با افلیسون بن فوقا جنگ کرد. پس از صلح‌، بازر دختر افلیسون را خواستگاری کرد، ولى بر اثر کیدی که خادمان وی کردند، دختر از نظر او افتاد. بازر به دختر که از او باردار بود، دستور داد به شهر خود برود. دختر در میان راه بار نهاد و نوزاد را در خرقه‌ای پیچیدند و در راه گذاشتند. پیرزنى به هدایت بزی‌، کودک را یافت و به خانه برد و نام او را اسکندر نهاد. پس از مدتى‌، مادر اسکندر وی را بر حسب اتفاق پیدا کرد و پیش پدرش فرستاد و پدر ملک خود به او سپرد. خواندمیر نیز همین قصه را با مختصر تفاوت‌هایى نقل کرده‌ است. نظامى در شرف‌نامه ضمن رد انتساب اسکندر به دارای اول‌، چند روایت دیگر در این باب نقل مى‌کند و بر این عقیده است که پدر اسکندر همان فیلقوس یونانى بوده است.

در منابع عربى و فارسى چیزی از خردسالى اسکندر نیامده است‌، جز آنکه پدرش او را به ارسطو سپرد تا ادب و حکمت بیاموزد. اسکندر 5 سال در خدمت وی بود تا در علم و فلسفه به بالاترین درجه رسید. بنا به نوشته‌ی گردیزی و ابن جوزی ارسطو مقام وزارت اسکندر را داشت و هر چه شاهزاده‌ی مقدونى مى‌کرد، به اشاره‌ی او بود. آنجا که اسکندر از مسیر عدالت و اعتدال بیرون مى‌شد، ارسطو به وی هشدار مى‌داد. ارسطو مخصوصاً در مکاتبات خود با اسکندر او را از قتل و غارت برحذر مى‌داشت. در پاره‌ای منابع ارسطو را همدرس اسکندر دانسته‌اند که بعدها در دوران پادشاهى اسکندر وزیر او شده است.

آنچه از حوادث زندگى اسکندر تقریباً در تمام تاریخ‌های قدیم بیشتر بر آن تکیه شده‌، جنگ او با ایرانیان است‌. عمده‌‌ی تفاوت گزارش این تاریخ‌ها با آنچه در منابع اروپایى در این باب آمده‌، این است که حریف ایرانى اسکندر که در تاریخ‌های اروپایى داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشى است‌، جای خود را معمولاً به دارای دارا، یا دارای دوم یا دارای اصغر، آخرین پادشاه کیانى مى‌دهد. به همین دلیل در آثار ادبى فارسى نیز همیشه دارا و اسکندر در کنار یا در مقابل یکدیگر قرار مى‌گیرند.

باری پادشاهى اسکندر مقارن بود با دوران دارا بن دارا. با توجه به اینکه طبق روایات یادشده‌، اسکندر پسر دارا(ب‌) یا دارای اکبر بود، پس در واقع او برادر دارای دوم از مادری دیگر بود. ابوریحان

از این نسب‌سازی به عنوان داستانى که دشمن

برای دشمن مى‌سازد، یاد کرده است. اسکندر اندیشه‌ای جز به دست آوردن کشور پدرش‌، دارای اول‌، نداشت. پیش از اسکندر، شاهان یونانى خراج‌گزار دربار ایران بودند، اما اسکندر از پرداخت خراج مرسوم شانه خالى مى‌کرد و چون مکاتبات و تهدیدهای لفظى میان دارا و او سودی نبخشید، آتش جنگ میان آن دو درگرفت‌. در اثنای نبرد، دو تن از نگاهبانان دارا، از مردم همدان‌، او را از

پشت خنجر زدند. اسکندر چون بر ایران

استیلا یافت‌، آغاز زشت‌کاری نهاد و از بزرگان ایران 7 هزار تن را به اسارت گرفت و هر روز 21 تن از آنان را به قتل مى‌رساند و نژاد شاهى و مغان و بزرگان ایرانشهر را بکشت و کتاب‌های دینى را به دریا افکند. طبری محل تلاقى این دو پادشاه را به روایتى در سرزمین جزیره (شمال عراق‌) و به روایتى دیگر در خراسان‌، فراسوی خزر گزارش کرده است. محل اول کمابیش منطبق است با محل وقوع جنگ‌های ایسوس و گوگمل‌، و دومى تقریباً منطبق است با محلى که داریوش سوم به دست سرداران خائنش کشته شد. به گفته‌ی دینوری‌، اسکندر پس از آنکه به سوی عراق حمله برد

در جنگ‌هایى که با دارا کرد، با دو مرد از اهالى همدان توطئه نمود که به داریوش خیانت کنند؛ آنان نیز در کشاکش جنگ از پشت به پادشاه حمله بردند، او را کشتند و به روایت طبری سر او را برای اسکندر فرستادند.

حوادث در پاره‌ای گزارش‌ها بدین گونه است که اسکندر قصد داشت دارا را زنده به چنگ آورد، ولى هنگامى به او رسید که شاه ایران بر اثر ضربه‌ی مهلکى از پای درآمده بود و واپسین دم‌ها را برمى‌آورد. اسکندر غمزده سر او را بر دامان گرفت و دارا زن و فرزندان خود را به وی سپرد و از او خواست که دخترش روشنک را به زنى بگیرد. اسکندر، ماهیار و جانوسیار، کشندگان دارا را به سزای عمل خیانت‌آمیزشان رسانید و سپس از مادر خود که در اسکندریه مى‌زیست‌، خواست تا به بابل پیش روشنک برود و او را با بهترین جهاز پیش اسکندر به فارس روانه کند و او چنین کرد.

درباره‌ی عملیات جنگى اسکندر پس از غلبه بر دارا، تاریخ‌های قدیم فارسى و عربى اخباری بسیار فشرده و گاه بدون ترتیبى خاص‌، به دست داده‌اند که البته با آنچه در تاریخ‌های اروپايي به‌تفصیل ذکر شده است‌، در کلیات مطابقت دارد. گفته‌اند که اسکندر پس از فتح ایران راه هند پیش گرفت و پس از کشتن فور، شاه هندوستان‌، به سودان‌، و از آنجا به ساحل عدن‌، و از عدن به مکه‌، سپس به مغرب رفت و از آنجا راهى سرزمین روم شد و آن‌گاه قصد سرزمین مشرق کرد. خاک صقلبی‌ها و خزرها را پشت سر گذاشت و به دیار ترکان تاخت‌. از آنجا بیابان میان ترکستان و چین را قطع کرد و پادشاه چین را تابع خود نمود. آن‌گاه نوبت فرغانه‌، سمرقند، بخارا، آمویه (= آمل‌) و مرو رسید. اسکندر هنگامى که این نواحى را مطیع خود ساخت‌، به جبل و حلوان رفت و سرانجام خود را به عراق رساند و در تیسفون اقامت گزید. پس از یک سال‌، آهنگ شام کرد و سپس به بیت‌المقدس رفت.

نوشته‌اند که اسکندر ضمن این لشکرکشی‌ها شهرهایى را ویران کرد و شهرهایى را برپا ساخت‌. از جمله 12 شهر به نام اسکندریه در نقاطى مانند اصفهان‌، خراسان و بابل بنا کرد. بااین‌همه‌، به عقیده‌ی حمزه‌ی اصفهانى اخبار مربوط به شهرسازی‌های اسکندر نادرست است‌؛ چه وی ویران‌کننده بود، نه آبادکننده‌. بابل به فرمان وی به تلى از خاک تبدیل شد و وی شهری را که تهمورث بنا کرده بود، ویران ساخت. او بسیاری از ایرانیان را کشت‌، جای‌ها و حصارها و آتشکده‌ها را به ویرانى کشانید و کتاب‌ها را سوزاند. در منابع اسلامى‌، علاوه بر گزارش خونریزی‌ها و سفاکی‌های اسکندر، گزارش‌های متعددی نیز از حیله‌گری‌ها، ریاکاری‌ها و نقض عهدهای او به چشم مى‌خورد. در تاریخ‌هایى که به قلم یونانیان و رومیان نوشته شده‌، نیز نمونه‌هایى از این عهدشکنی‌ها و حیله‌گری‌های اسکندر دیده مى‌شود.

بااین‌همه‌، گزارش‌هایى در دست است حاکى از آنکه اسکندر در ایران‌، به استثنای کتاب‌های دینى زرتشتیان و مغان‌، به هر کتابى در فلسفه‌، طب‌، نجوم‌، کشاورزی و رشته‌های علمى دیگر که دست مى‌یافت‌، دستور مى‌داد آن‌ها را به یونانى برگردانند و به روم بفرستند. باقيمانده‌ی کتاب‌ها هر چه بود، طعمه‌ی آتش مى‌شد. گردیزی مى‌نویسد: در اصطخر فارس جایى به نام دژنبشت (یعنى کتابخانه‌)، مملو از کتاب‌های دینى‌، فلسفى‌، حساب و هندسه و علوم دیگر بود. «اسکندر دستور داد تا آن همه را ترجمه کردند و به روم فرستاد و فرمود به مقدونیا بنهادند و آن دژنبشت را بسوختند با هرچه کتاب بود اندر وی‌، و اندر میان عجم کتاب نماند، مگر اندک مایه که اندر دست مجهولان مانده بود…».

به نظر مى‌رسد شهرت اسکندر به دانش‌اندوزی و علم‌دوستى موجب شده است که در بسیاری از کتب تاریخ و اخلاق‌، محور شماری حکایات پندآموز، نکات حکمى و فلسفى و جملات قصار بشود. انتساب بسیاری از این نکات فلسفى و اخلاقى که از زبان اسکندر بیان شده‌ به شخص وی، سخت محل تردید است‌. اسکندر در شماری از حکایاتى که در آن‌ها نقشى دارد، به صورت پادشاهى حکیم‌، خردمند، ژرف‌بین‌، و در جاهایى مردی متقى‌، خداشناس و رازدار ظاهر مى‌شود. سازندگان و گویندگان این حکایات و عبارات حکمى و فلسفى احتمالاً خواسته‌اند با قرار دادن اسکندر در کانون سخنان خود برجستگى و دوام بیشتری به آن‌ها ببخشند.

در آثار ادبى فارسى معمولاً همه جا به نام اسکندر، و نه ذوالقرنین‌، برمى‌خوریم‌. منتها آنچه از جهانگیری‌، زیاده‌طلبى‌، مصاحبت با خضر و طلب آب حیات و غیره در اخبار آمده‌، همه به اسکندر نسبت داده شده است پیداست که شعرا و ادبا این دو نام را از آن یک تن دانسته‌اند، یا اهمیتى به یکى بودن یا نبودن آن دو نداده‌اند. اینکه چرا لفظ ذوالقرنین مخصوصاً در شعر بسیار اندک به کار رفته است‌، مى‌تواند فقط محدودیت شعری این لفظ بوده باشد. باری‌، تأثیر داستان اسکندر در ادب فارسى به دو گونه بوده است‌. یکى به صورت پرداختن مجموعه‌های منثور و منظوم که اسکندر قهرمان یا شخصیت اصلى آن‌هاست و دیگر به صورت خلق مضامین و نکته‌های حکمى‌، فلسفى یا ادبى و شاعرانه‌ای که اسکندر در آن‌ها نماد پاره‌ای از خصلت‌ها، اصول و دیدگاه‌های خاص است‌.

مشهورترین مجموعه‌هایى که بر پایه‌ی اخبار اسکندر به نثر فارسى نوشته شده‌، قصه‌های مفصلى است که عنوان اسکندرنامه دارند، مانند اسکندرنامه‌ای که از سده‌ی 5 ق‌، و اسکندرنامه‌ی دیگری که از عهد صفوی باقى مانده است و هر دو نثری فصیح دارند. در این اسکندرنامه‌ها آن قدر شاخ و برگ بر اصل اخبار اسکندر افزوده شده که تقریباً هرگونه ارزش و نظم و منطق تاریخى از آن‌ها زدوده شده است‌. اخبار اسکندر درونمایه‌ی چند اسکندرنامه به شعر فارسى نیز هست که معروف‌ترین آن‌ها از فردوسى و دیگری زاییده‌ی طبع نظامى گنجوی است.

علاوه بر مجموعه‌ها و منظومه‌های فارسى که تماماً شامل داستان اسکندر است‌، آنچه درباره‌ی این پادشاه نیمه‌تاریخى ‌ـ نیمه‌افسانه‌ای از قدیم در میان ایرانیان رواج داشته‌، به‌طور پراکنده در کتاب‌های نظم و نثر آمده است‌. ادبا و شعرای فارسى‌زبان بى‌آنکه منتظر اثبات یا ابطال اخبار ضد و نقیض و مبالغه‌آمیز اسکندر شوند، یا اساساً اهمیتى به صحت و سقم آن‌ها بدهند، مضامین گوناگون بدیعى بر پایه‌ی آن اخبار ساخته‌اند. این شعرا و نویسندگان در بند آن نبوده‌اند که در اخبار، اسکندر صحیح را از ناصحیح بازشناسند. از این رو، در آثار آنان اسکندر ذوالقرنین است و ذوالقرنین اسکندر. خضر در مصاحبت اسکندر در جستجوی آب زندگانى به ظلمات مى‌رود، سدّ سکندر به آسانى در چین قرار مى‌گیرد، و اسکندرِ خونریز نمونه و نمادی از جوانمردی‌، بخشندگى‌، عدالت و رحم مى‌شود. شاعر با چشمه‌ی آب حیات و آیینه‌ی اسکندری همچون واقعیات مسلم معامله مى‌کند. شعرای عارف و عارفان شاعر از حد تشبیهات و استعارات مرسوم فراتر رفته‌، و از آنچه درباره‌ی اسکندر خوانده‌اند، به زبان نمادین عرفان استفاده‌ها برده‌، و از این رهگذر بر غنای ادب عرفانى فارسى افزوده‌اند. شهرت افسانه‌ای و برجستگى بسیار بارز اسکندر از سویى‌، و ضرورت اَعْرَف و اجلى بودن مشبّهٌ‌به در تشبیه یا اعرف و اجلى بودن یک طرف معادله در صنعت تمثیل‌، از سویى دیگر، موجب شده که اسکندر و رویدادها، اشیا و افراد مرتبط با تاریخ یا اسطوره‌ی زندگى او، در صنایع بدیعى ‌ــ تشبیه‌، مبالغه‌، ارسال مثل و جز آن ‌ــ به‌عنوان ارکان اصلى هر یک از این صنایع مورد استفاده قرار گیرند و شعرا در وصف ممدوحان‌، تنبیه مخاطبان‌، بیان اندیشه‌های شاعرانه‌، تجسم و ترسیم بهتر و ملموس‌ترِ نکات عمیق اخلاقى و فلسفى خود از قصه‌ی اسکندر بهره برند.

Rate this post
نت های پیانو نت های ویولن نت های سنتور نت های گیتار

درباره‌ی Vahid Ezati

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *