یوسف خان مستوفیالممالک بسیار مبادی آداب و مقید در امور بود، وی در ادب و رعایت احترام نظیر نداشت و علاقهمند بود سایران در مقابل وی مؤدب بنشینند و مؤدب صحبت کنند.
رضا محجوبی که از نوازندگان معروف بود، روزی بنا به دعوت مستوفی به ونک رفت و در حضور وی ساعتی ساز نواخت. مستوفی که سرمست این هنرمندی شد، برخلاف عادت، پاها را دراز کرد و سیگاری بر لب گذاشت و غرق کیف و لذت شد. سپس محجوبی ساکت ماند و مرحوم مستوفی که به طرب آمده بود شروع به خواندن غزلی از حافظ کرد که سخت در محجوبی مؤثر واقع گردید، رضا خان محجوبی سیگاری آتش زده و مشغول کشیدن شد و فارغالبال، برخلاف عادت، پاها را دراز کرد و به شنیدن آن اشعار پرداخت.
مستوفی که همواره مبادی آداب بود و حاضر نبود کسی جلویش اینطور بنشیند، ناراحت شد. رو به محجوبی کرده و گفت: «اگر خیلی خستهاید ممکن است بفرمایید اتاق دیگر استراحت کنید.» محجوبی که سرمست و نشئة ساز و آواز بود گفت: «خیر قربان… یک چندی من ساز زدم، شما سیگار کشیدید و پا دراز کردید حالا شما شعر میخوانید و من سیگار میکشم و پا را دراز میکنم و تمدد اعصاب میشود.»
مستوفی برای اولین بار این بیادبی را تحمل کرد و حرفی نزد….