آخرین خبرها

چند شعر از سهراب سپهری

اشعار سهراب سپهری : در این مطلب سه شعر زیبا از شاعر پر آوازه استاد سهراب سپهری برایتان آماده نموده ایم . نام این اشعار نیلوفر , سفر,و آفتابی می باشد برای خوانش اشعار سهراب سپهری با دانشنامه تی تیل همراه باشید .

سپهری - چند شعر از سهراب سپهری
سهراب سپهری

اشعار سهراب سپهری

****************** اشعار سهراب سپهری ********************

نیلوفر

از مرز خوابم مي گذشتم،

 سايه تاريك يك نيلوفر

 روي همه اين ويرانه ها فرو افتاده بود .

 كدامين باد بي پروا

 دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟

 در پس درهاي شيشه اي رؤياها،

 در مرداب بي ته آيينه ها،

 هر جا كه من گوشه اي از خودم را مرده بودم

 يك نيلوفر روييده بود .

 گويي او لحظه لحظه در تهي من مي ريخت

 و من در صداي شكفتن او

 لحظه لحظه خودم را مي مردم .

 بام ايوان فرو مي ريزد

 و ساقه نيلوفر برگرد همه ستون ها مي پيچد .

 كدامين باد بي پروا

 دانه نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد ؟

 نيلوفر روييد،

 ساقه اش از ته خواب شفّا هم سركشيد

 من به رؤيا بودم

 سيلاب بيداري رسيد

 چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم

 نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود

 در رگهايش من بودم كه مي دويدم

 هستي اش در من ريشه داشت

 همه من بود

 كدامين باد بي پروا

 دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد.

****************** اشعار سهراب سپهری ********************

آفتابی

صدای آب می اید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟

لباس لحظه ها پک است

میان آفتاب هشتم دی ماه

طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت

طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز

چه میخواهیم ؟

بخار فصل گرد واژه های ماست

دهان گلخانه فکر است

سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند

ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند

چرا مردم نمی دانند

که لادن اتفاقی نیست

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟

چرا مردم نمی دانند

که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟

****************** اشعار سهراب سپهری ********************

sohrab sepehri13 13 - چند شعر از سهراب سپهری
سهراب سپهری

سفر

پس از لحظه های دراز

بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید

ونسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.

و هنوز من

ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم

که براه افتادم.

 پس از لحظه های دراز

سایه دستی روی وجودم افتاد

ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.

و هنوز من

پرتو تنهای خودم را

در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم.

که براه افتادم.

پس از لحظه های دراز

پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد

و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت

و هنوز من

در مرداب فراموشی نلغزیده بودم

که براه افتادم

 پس از لحظه های دارز

یک لحظه گذشت:

برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد،

دستی سایه اش را از روی وجودم برچید

و لنگری در مرداب ساعت یخ بست.

و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم

که در خوابی دیگر لغزیدم.

منبع : دانشنامه تی تیل , چند شعر از سهراب سپهری

Rate this post
نت های پیانو نت های ویولن نت های سنتور نت های گیتار

درباره‌ی Vahid Ezati

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *