زندگی عشق و دیگر هیچ –
من انسانی را دیدهام که اشک میریزد و دیگران با ناراحتی به او نگاه میکنند، ممکن است کسی دستمال آورد، اما هرگز کسی آغوشش را نمیگشاید! میتوانید عشق خود را آنطور که میخواهید و احساس میکنید ابراز نمایید. مسئله احساس کردن عشق در خود و در دیگران است. در حقیقت همهی زیبایی ماجرا در کشف همین عشق است.
در خیلی از کشورها به بچهها میآموزند که احساساتشان را بروز ندهند! و آن را در دل نگه دارند، گفتهاند یک خانم جوان درست و حسابی به صدای بلند نمیخندد! مردها گریه نمیکنند! و زنهایی هم که گریه میکنند بسیار عاطفی و ضعیف هستند! چه کسی چنین حرفهایی زده؟! چرا باید دستور زندگی کردن را از دیگران بگیریم؟! من همیشه گریه میکنم. در خوشحالی اشک شوق میریزم، در غم گریه میکنم. وقتی جمله زیبایی را از زبان دانشجویی میشنوم اشک در چشمانم حقله میزند.
اگر احساسی دارید بگذارید دیگران هم بدانند که چنین احساسی در شما موج میزند. اگر احساس میکنید که میخواهید بخندید، بسیار خوب بخندید. اگر از گفتهی کسی خوشتان آمد به سویش بروید و با حرکتی محبتآمیز این را به او نشان دهید. برای انسان پنهان کردن احساساتش غیرطبیعی است اما اگر اینگونه از کودکی بیاموزد چنین خواهد کرد. هر بار که به ایتالیا، به دیدار اقوامم میروم، آنگونه شیرین و گرم احساساتشان را ابراز میدارند که جای هیچ تردیدی برای عشق نمیگذارند. میفهمم و احساس میکنم که از دیدار و حضور من شادند.
باورتان نمیشود! من در میان فریادهای خوشحالی آنها، در میان ابراز محبت آنها، بغل کردنها و بوسهها و نوازشهایشان که همگی آری گفتن به احساسات آنهاست، گیر میافتم! نمیدانید چه شور و شعف زیبایی است. من در چنین محیطی بزرگ شدهام، خانوادهی من همیشه احساساتشان را نشان میدادند و آشکارا ابراز میکردند. اما قابل درک است برای آنهایی که به این رگبار احساسی عادت ندارند، این تجربهها میتواند بیش از اندازه ترسناک باشد و حتی افسردگی بیافریند. به لحاظ جسمانی، جدایی و فاصله ما به عنوان انسان از این هم بیشتر است.
انگار مسئله دانستن این است که چقدر میتوانیم از دیگران فاصله بگیریم، نه اینکه چقدر به آنها نزدیک شویم. همین لمس کردن ساده میتواند ارتباطی به مراتب بیشتر از هر کلام و هر ابراز محبتی فراهم آورد. کسی را بغل کردن یا دست گذاشتن بر شانهی کسی یعنی من تو را میبینم، من با تو احساس میکنم، برای من مهمی.
زن جوانی میگفت: راستی خندهدار است، هیچ کس برای نوازش کردن یک بچه کوچک، یا دستی بر سر یک سگ غریبه کشیدن تردید نمیکند، اما گاه همینجا تک و تنها مینشینم، و در حالیکه برای نوازش میمیرم کسی مرا نوازش نمیکند! هیچ یک از ما اعتماد نمیکنیم تا آدمهای دیگر بدانند که دوست داریم دست محبتی بر سر ما بکشند یا دستی بر شانهی ما بگذارند. چرا که میترسیم همه چیز تحریف شود، بنابراین در تنهایی و انزوای جسمانی مینشینیم و بیمونس میمانیم. راحتترین کار دنیا این است که آنچه هستیم باشیم و آنچه را که احساس میکنیم نشان دهیم. دشوارترین کار دنیا این است که آنچه باشیم که دیگران میخواهند باشیم.
لئوبوسکالیا