آخرین خبرها

نیما یوشیج

507028 0fSAJq90 200x100 - نیما یوشیجنیما در سال 1276 هجری خورشیدی به دنیا آمد. خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فرا گرفت ولی دلخوشی چندانی از آخوند ده نداشت چون او را شکنجه می داد و در کوچه باغها دنبال نیما می کرد . پس از آن به تهران رفت و در مدرسه عالی سن لویی مشغول تحصیل شد ….

در مدرسه از بچه‌ها کناره گیری می کرد و به گفته خود نیما با یکی از دوستانش مدام از مدرسه فرار می کرد و پس از مدتی با تشویق یکی از معلمهایش به نام نظام وفا به شعر گفتن مشغول گشت و در همان زمان با زبان فرانسه آشنایی یافت و به شعر گفتن به سبک خراسانی مشغول گشت. در سال 1300 منظومه قصه رنگ پریده را سرود که در روزنامه میرزاده عشقی به چاپ رساند … در همان زمان بود که مخالفت بسیاری از شاعران پیرو سبک قدیم را برانگیخت…. شاعرانی چون: مهدی حمیدی، ملک الشعرای بهار و….. به مخالفت و دشمنی با وی پرداختند و به مسخره و آزار وی دست زدند . نیما سبک خاص خود را داشت وبه سبک شاعران قدیم شعر نمی‌سرود و در شعر او مصراعها کوتاه و بلند می شدند . نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسه‌های مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه‌های چون: مجله موسیقی، مجله کویر و…… پرداخت. از معروف‌ترین شعرهای نیما می‌توان به شعرهای افسانه، آی آدمها، ناقوس، مرغ آمین اشاره کرد. نیما در 13 دی 1328 چشم از جهان فروبست… فریاد می زنم ، من چهره ام گرفته! من قایقم نشسته به خشکی! مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست، یک دست بی صداست ، من، دست من کمک ز دست شما می‌کند طلب، فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر فریاد من رسا ، من از برای راه خلاص خود و شما، فریاد می زنم ، فریاد می زنم!! بیست ویک آبان‌ماه سال ‌روز تولد نیما یوشیج است. به این مناسبت نامه‌ای از او که حاوی نقطه‌نظرات اولیه “پدر شعر‌نو” ایران است، در زیر می‌خوانید. نیما یوشیج این نامه را خطاب به میرزاده‌عشقی شاعر و روزنامه‌نگار انقلابی و رومانتیک نوشته است. میرزاده عشقی ناشر روزنامه تجددخواه “قرن بیستم” بود و زندگی خود را فدای اندیشه‌های ترقی‌خواهانه خود کرد. نیما یوشیج در این نامه که دارای اهمیت زیادی است، درواقع وعده تحولی را که او با فعالیت شعریش آغاز کرده بود، نشان می‌دهدزندگینامهٔ خود نوشت

در سال هزار وسیصد و پانزده هجری (قمری)، ابراهیم نوری- مرد شجاع و عصبانی- از افراد یکی از دودمان‌های قدیمی شمال ایران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گله داری خود مشغول بود. در پاییز همین سال، زمانی که او در مسقط الرأس ییلاقی خود «یوش» منزل داشت، من به دنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جده به گرجی‌های متواری از دیرزمانی دراین سرزمین می‌رسد. زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق- قشلاق می‌کنند و شب بالای. کوه‌ها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می‌شوند از تمام دورهٔ بچگی خود، من بجز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات سادهٔ آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همه جا، چیزی به خاطر ندارم. در همان دهکده که متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال می کرد و به باد شکنجه می‌گرفت. پاهای نازک مرا به درخت‌های ریشه و گزنه دار می‌بست، با ترکه‌های بلند می‌زد و مرا مجبور می‌کرد به از برکردن نامه‌هایی که معمولاً اهل خانوادهٔ دهاتی به هم می نویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود. اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچک‌ترم، لادبن، به یک مدرسهٔ کاتولیک واداشتند. آن وقت این مدرسه در تهران به مدرسهٔ عالی سن لویی شهرت داشت. دورهٔ تحصیل من از اینجا شروع می‌شود. سالهای اول زندگی مدرسهٔ من به زد و خورد با بچه‌ها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کناره‌گیری و حجبی که مخصوص بچه‌های تربیت شده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمی‌داشت. هنر من خوب پریدن و با رفیقم حسین پژمان، فرار از محوطهٔ مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمی‌کردم. فقط نمرات نقاشی به داد من می‌رسید. اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا شاعر بنام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت. این تاریخ مقارن بود با سال‌هایی که جنگ‌های بین المللی ادامه داشت. من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می‌توانستم بخوانم. شعر‌های من در آن وقت به سبک خراسانی بود که همه چیز در آن یک جور و بطور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی مشخص گوینده، وصف می‌شود. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمرهٔ کاوش من در این راه بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی بدانجا می‌انجامد که ممکن است در منظومهٔ «افسانه» ی من دیده می‌شود. قسمتی از این منظومه‌درروزنامهٔ دوست شهید من میرزادهٔ عشقی چاپ شد. ولی قبلا در سال هزار وسیصد منظومه‌ای به نام «قصهٔ رنگ پریده» انتشار داده بودم. من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال هزار وسیصد ویک نمونهٔ دیگر از شیوهٔ کار خود، «ای شب» را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود، در روزنامهٔ هفتگی نوبهار دیدم. شیوهٔ کار در هر کدام از این قطعات تیر زهرآگینی، مخصوصا درآن زمان، به طرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آنها را قابل درج و انتشار نمی‌دانستند. با وجود آن در سال هزار وسیصد و بیست و دو هجری [ قمری] بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومهٔ من «قصهٔ رنگ پریده» هم که از آثار بچگی من به شمار می‌آید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آن همه ادبای ریش و سبیل دار خوانده می‌شد و بطوری قرار گرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مؤلف دانشمند کتاب (هشترودی زاده) خشمناک می ساخت. مثل اینکه طبیعت آزاد پرورش یافتهٔ من در هر دوره از زندگی من باید با زد و خورد رو در رو باشد. در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته می‌شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع‌ها در آنها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بی‌نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمهٔ من از روی قاعدهٔ دقیق به کلمهٔ دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است. مایهٔ اصلی اشعارمن، رنج است. به عقیدهٔ من گویندهٔ واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می‌گویم. فورم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت، برای من ابزارهایی بوده‌اند که مجبور به عوض کردن آنها بوده‌ام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد. در دورهٔ زندگی خود من هم از جنس رنجهای دیگران سهم‌هایی هست بطوریکه من بانوی خانه‌دار و بچه دار و ایلخی بان و چوپان ناقابلی نیستم، به این جهت وقت پاکنویس کردن برای من کم است. اشعار من متفرق به دست مردم افتاده و یا در خارج کشور به توسط زبان شناسها خوانده می‌شود. فقط از سال هزار وسیصد و هفده به بعد در جزو هیأت تحریریهٔ مجلهٔ موسیقی بوده‌ام و به حمایت دوستان خود در این مجله اشعار خود را مرتبا انتشار داده‌ام. من مخالف بسیار دارم چون خود من بطور روزمره دریافته‌ام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی نتیجهٔ کار من است. مخصوصاً بعضی از اشعار مخصوص تر به خود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند، مبهم است. اما انواع شعرهای من زیادند. چنانکه دیوانی به زبان مادری خود به اسم «روجا» دارم. می‌توانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد، بدون سر و صدا می‌توان آب برداشت. خوش آیند نیست اسم بردن از داستان‌های منظوم خود به سبک‌های مختلف که هنوز به دست مردم نیامده است. باقی شرح حال من این می‌شود: در تهران می گذرانم. زیادی می نویسم، کم انتشار می‌دهم، و این وضع مرا از دور تنبل جلوه می‌دهد. تهران، خرداد هزار و سیصد و بیست و پنج

نصایح

رفيق من همه كس می‌تواند به زحمت ممارست و به قوه‌محفوظات ذهنی در آثار موجوده، شرح و بسطی داده محسنات آن را نشان بدهد يا مجهولی را به اندكی فكر پيدا كند. كار من بالعكس بيشتر با قلب و حقيقتی ذاتی تمام می‌شود. اين است كه به من حسد می‌برند و چون نمی‌توانند علت سركشی و استقلال قلب و احساس مرا فهمند، عيب می‌گيرند. اما آيا حسد و عيب‌گيری حسود از استعداد و سليقه‌من چيزی می‌كاهد يا خواهد افزود؟ راست است شخص نبايد كاری كند كه او را ملامت كنند. اما ملامت و حسد و بدگويی اشخاص هم ميزانی هستند كه گاهی مقدار محسنات كارهای ديگران را می‌سنجند. غالبا كارهای تازه و خيالات نادره را مردم بد گفته از آن پرهيز می‌كنند. آيا می‌توان تمام فوائد را برای اينكه به سليقه‌مردم پيروی شده باشد از دست داد؟ صدای مردم خيلی ضعيف‌تر از اين است كه به گوش من برسد. قلب خود را هرگز برای اينكه مبادا ملامت مردم از مقدار شهرت من كم می‌كند به تكان نمی‌اندازم، تنها برای رد استحقار و زورگويی كه حوائج و فوايد طبيعی من و جمعيت را مضمحل می‌كند آماده‌دفاع هستم. آن هم غالبا با مشت و نوك اين كارد. اين است برهان قطعی مرد! تمام حقايق مثل بدكاره پيش آن سرافكنده‌اند. از اين گونه برهان هم شهری‌ها را كه مردمان شكم فهم و ترسويی هستند خيلی احتياط می‌كنند. اين است طبيعت كوه نشينی من. بدون مباهات بر ديگران، من امروز پيشرو تجدد شعر و نثر هستم، كيستند اين وجودهای خشكيده كه در چهار ديوار شهر بزرگ شده‌اند. كدام يك از اينها كه به تقليد قلم به دست گرفته‌اند می‌توانند خيال مرا بشكنند؟ احساس و خيال را آسمان صاف، ابرهای طوفانی و تاريكی جنگلها، روشنی قله‌ها و زندگانی يك طبيعت ساده به من داده است و هرچه اين شهريها دارند فقط از تقليد صرف وحيله بازی و مدرسه گرفته‌اند. كار آنها ترجمه و از ديگران صحبت كردن و خود را در هر ناشناخته‌ای مداخله دادن است و بس. من تجدد را برای اين تعاقب نمی‌كنم كه ديگران هم همين امروز مرا تعاقب كنند. بلكه يك نمونه‌تازه‌ای را با نوشته‌های خود به مردم می‌دهم كه خيال آينده جوانها صنعت قديم را بيشتر پيروی نداشته باشند. جای تاسف است! هزار و سيصد سال متجاوز است كه ايران يك طرز و يك خيال شاعرانه را در شعر و نثر خود پيروی می‌كند. اگر ما از ملامت بترسيم شروع كرده‌ايم كه يك مدت سال‌های نامعلومی را برای اين مدت پيروی بيفزاييم. به نظر من اين كار بدترين گناه‌ها است. چرا ديگران را هم به آن آلوده ساخته‌ايم. اين است كه من به ملامت رضا می‌دهم. “محبس”، ” افسانه” و قطعات ديگر من بيرق‌های مواج انقلاب شعری فارسی هستند. به همان اندازه كه امروز برآنها استهزا می‌كنند، آينده آنها را دوست خواهند داشت. اگر به تقليد صرف از “افسانه” من كسی نتواند اسرار اين انقلاب را زنده نگاه داشته باشد. هرگز نقصی برای كار من نخواهد بود، چرا كه اصل پيش من است. بيرق‌های من هميشه افراشته و سالم و سرنگون نشدنی است. به آنها بايد نگاه كرد و طرح نو را در صورت آنها تجسس كنند. اصول عقيده‌من (نزديك كردن نظم به نثر و نثر به نظم است) عقيده‌ای كه خيلی‌ها داشته‌اند. نزديكی نظم از حيث خيالات شاعرانه كه تاكنون در نثر فارسی داخل نشده است و نثر از حيث تماميت و سادگی به اين معنی همانطور كه نثر از مقاصد ما تعريف و توصيف می‌كند، همان طرز صنايعی را كه در نثر موجود می‌شود. آنها را با نظم معامله بدهيم. (اما مقصود از صنعت علم بديع روسبی نيست) ۱- شعر ما در صورت موزون و در باطن مثل نثر تمام وقايع را وصف كننده باشد. ۲- نثرما آينهٔ طبيعت و پر از خيال شاعرانه. اين اصول اغوا نمی‌كنند كه نثر حتماً شاعرانه باشد، بلكه نثر ساده و بی آلايش هم وجود خواهد داشت. خيلی اسرار در اين اصول هست كه قلم و خيال من روی آنها دور می‌زند و درغالب اين اسرار قدرت خيال و چگونگی سوق طبيعت كاملا دخالت دارد. به طوری كه معتقدم بدون اين دخالت طرح كامل و قابل تماشای اين انقلاب را هيچكس نخواهد توانست به نمايش بگذارد. اين است دوست من اصول عقيده‌ای كه به جهت آن مرا ملامت می‌كنند اما من به تمام آنها می‌خندم. از مقابل تمام اين اشخاص ناشناس مثل شير می‌گذرم. كوه محكم هستم كه از اثر بادهای مخالف و شوريده از جا حركت نخواهم كرد. در اين تجدد بالاخره خرسندی من به تحسين تو است و اميد من به آينده‌جوان و طبيعت است. امروز مملكت شما در آشفتگی و هرج و مرج، فردا البته جوان و آراسته خواهد بود.
ققنوس‌:
نيما يوشيج
قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ي جهان،
آواره مانده از وزش بادهاي سرد،
بر شاخ خيزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخي پرندگان.
او ناله هاي گمشده تركيب مي كند،
از رشته هاي پاره ي صدها صداي دور،
در ابرهاي مثل خطي تيره روي كوه،
ديوار يك بناي خيالي‌
مي سازد.
از آن زمان كه زردي خورشيد روي موج‌
كمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج‌
بانگ شغال، و مرد دهاتي‌
كرده ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعله ي خردي‌
خط مي كشد به زير دو چشم درشت شب‌
وندر نقاط دور،
خلق اند در عبور …
او، آن نواي نادره، پنهان چنان كه هست،
از آن مكان كه جاي گزيده ست مي پرد
در بين چيزها كه گره خورده مي شود
يا روشني و تيرگي اين شب دراز
مي گذرد.
يك شعله را به پيش‌
مي نگرد.
جايي كه نه گياه در آنجاست، نه دمي‌
تركيده آفتاب سمج روي سنگهاش،
نه اين زمين و زندگي اش چيز دلكش است‌
حس مي كند كه آرزوي مرغها چو او
تيره ست همچو دود. اگر چند اميدشان‌
چون خرمني ز آتش‌
در چشم مي نمايد و صبح سپيدشان.
حس مي كند كه زندگي او چنان‌
مرغان ديگر ار بسر آيد
در خواب و خورد
رنجي بود كز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان،
در آن مكان ز آتش تجليل يافته،
اكنون، به يك جهنم تبديل يافته،
بسته ست دمبدم نظر و مي دهد تكان‌
چشمان تيزبين.
وز روي تپه،
ناگاه، چون بجاي پر و بال مي زند
بانگي برآرد از ته دل سوزناك و تلخ،
كه معنيش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج هاي درونيش مست،
خود را به روي هيبت آتش مي افكند.
باد شديد مي دمد و سوخته ست مرغ!
خاكستر تنش را اندوخته ست مرغ!
پس جوجه هاش از دل خاكسترش به در.

کتاب‌شناسی:

قصه رنگ پریده
منظومه نیما
خانواده سرباز
ای شب
افسانه
مانلی
افسانه و رباعیات
ماخ اولا
شعر من
شهر شب و شهر صبح
ناقوس قلم انداز
فریاد های دیگر و عنکبوت رنگ
آب در خوابگه مورچگان
مانلی و خانه سریویلی
مرقد آقا (داستان)
کندوهای شکسته (داستان)
آهو و پرنده ها (شعر و قصه برای کودکان)
توکایی در قفس (شعر و قصه برای کودکان)

آثار تحقیقی و نامه ها و یادداشت ها

دونامه
ارزش احساسات
تعریف و تبصره و یاددااشت های دیگر
دنیا خانه من است
نامه های نیما به همسرش – عالیه جهانگیر
حرف های همسایه
کشتی توفان
مجموعه کامل اشعار(تدوین توسط سیروس طاهباز)

Rate this post
نت های پیانو نت های ویولن نت های سنتور نت های گیتار

درباره‌ی Vahid Ezati

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *