ظهور گيتار با ششكر ، در اواخر سدة هجدهم در اسپانيا همزمان با طبع و انتشار كتاب آنتونيوبالستروس ، به نام Obras Para Guitarra de Seis Ordenes بود. در سال 1799 دو متد ديگر به چاپ رسيد : كه يكي اثر فدريكو مورتي و ديگري اثر فرناندو فراندير بود. ن
سخة منتشر شده توسط فراندير، طرز خواندن نت نويسي جديد و نيز امكانات ويژة ساز را آموزش ميداد . « گيتار را ميتوان همراه با هر ساز اركستر نواخت … گيتار ميتواند هر سازي مانند فلوت ، ترومپت و ابوآ به راحتي تقليد كند و قادر است به خوبي پيانو فرته آواز را همراهي كند.» در طول سدة نوزدهم ، رقابت ميان پيانو فورته و گيتار ادامه يافت.
نخستين نشانههاي اهميت يافتن گيتار چند سال زودتر توسط ميگوئل گارسيا به ظهور پيوست. شخص اخير كه به نام «پدر بازيليو» شهرت داشت، به خاطر مهارتش در نواختن پونته آدو و تسلطش بر كنترپوان معروف بود. مورتي يكي از شاگردان پدر بازيليو بود كه روش او را ادامه داد و به نوبة خود بر دو چهرة مشهور تاثير عميقي گذاشت . دو شخص اخير عبارت بودند از : فرناندو سور (1839 – 1778) و ، ديونيزيو آگوادو (1849 – 1784). فرناندو سور ، يكي از معدود شاگردان موزار و هايدن بود كه آهنگسازي درجة دو به شمار ميرفت و هرگز نتوانست به پاي عظمت استادان خود برسد.
يكي از شاگردان سور، به نام پلئو كاست، نوشته است كه سور: « در جهان موسيقي احساس زندهاي را برميانگيخت. او با تازگي و جذابيت آثارش كه به عنوان نمونههايي از علم و قريحة خوب باقي خواهند ماند. همه را مسحور و متعجب ساخته بود» در واقع در رپرتوار وسيع سور براي گيتار، كمتر قطعهاي ميتوان يافت كه در خور عبارت «قريحة خوب» باشد. حتي ستايشگران او براي آثارش حد و مرزي قائلند.
چنانچه اميليو پوخول ابراز ميدارد : « آثار كنسرتي او ، همانند متد او، بيشتر نشاندهندة يك روحيه موزيكال مقيد به مهارت فني است ، تا بيان يك احساس عميق و دريافت آنچه از اثر بر ميآيد. »سور مثل بسياري از همقطاران گيتاريست، مجبور بود از طريق نوشتن براي آماتورها و درس دادن به ايشان امرار معاض كند. در مقدمة متد گيتارش آشكار است كه او نسبت به صدماتي كه به خاطر مسائل اقتصادي به هنرش وارد شده است، آگاهي دارد: « يك گيتاريست بسيار مشهور برايم تعريف كرده است كه ناچار است تصنيف به شيوة مرا ترك كند زيرا ناشرين او رك و راست به او اعلام داشتهاند : (ارزيابي مصنفات از نقطهنظر خبرگان موسيقي و فروشندگان آن ، دو چيز جدا از هم است . براي مردم بايد چرنديات كمي احمقانه نوشت. من اثر شما را دوست دارم ولي اگر آن را چاپ كنم مخارجم تامين نخواهد شد) . بنابراين چه بايد كرد؟ يك نويسنده بايد زندگي كند!» معذالك برخي از آثار سور بسيار دلپذير است. بخصوص اثر مشهورش به نام وارياسيون روي يك تم از موزار (تمي كه از پردة اول اپراي ني سحرآميز موزار انتخاب شده است). و نيز سوناتهاي گيتار او در ميان قطعات تمريني او بسيارند قطعاتي كه به نحو موفقيتآميزي دشواريهاي فني خاص را نشان ميدهد، بيآنكه محتواي موزيكال آنها گرفتار ابتذال يا تكرار آزار دهنده شود. مائورو جولياني (1829 – 1781) هم مانند سور، يكي از پيشگامان موسيقي تصنيف شده براي گيتار بود. او كوشش كرد براي يك ساز «جديد» كه امكاناتش تا آن زمان كم كشف شده بود، رپرتوار ارزشمندي تهيه كند. اين دو آهنگساز، در آثاري كه براي گيتار تصنيف ميكردند ، ضمن احتراز از تكرار كليشههاي بسياري از معاصرين خود، تركيبهاي موزيكال جديدي را باب كردند. جولياني آثار گوناگون بسياري تصنيف كرد و بسيار مقبول عامه شد. وانگهي، او خيلي از قطعاتش را تحت فشار عجولانة ناشرين طماع خود نوشت.
موسيقي او منعكس كننده ذوق و قريحة اروپاي آغاز سدة نوزدهم و بخصوص وين ميباشد كه در آنجا بيشتر آثار او طبع و نشر شد. آثار گيتار سلوي او شامل اتودها و قطعات جاهطلبانهتر اوست كه به منظور سرگرم كردن مردم تصنيف كرده است . او آثاري به صورت «تم و وارياسيون» دارد. سونات اپوس 15 او به سبك كلاسيك موزار و هايدن تصنيف گرديده است . وي همچنين براي پاسخگويي به تب زمان وين، تعدادي قطعات رقص تصنيف كرده است. دوئوهاي گيتار جولياني را در دو بخش عمده ميتوان طبقهبندي كرد. آثاري كه در آنها گيتار اصلي به وسيلة يك گيتار ديگر همراهي ميشود و آثاري كه در آنها هر دو گيتار نقشي برابر دارند.
در سه اثر ديگر، او گرفتار اين نياز شديد ميشود كه گيتار را در مقابل يك اركستر مجلسي قرار دهد. اين عمل براي آهنگسازان عصر جولياني بيشتر از زمان حاضر ايجاد مشكل ميكرده است . زيرا سازهاي اركستر مجلسي در آن زمان تكامل يافته بود ولي گيتار اوايل سدة نوزدهم ، سازي بود با صداي بسيار محقر. جولياني مشكل توازن صوتي را هشيارانه حل كرد. به اين صورت كه مركز توجه را با ايجاد تناوبهايي در خطوط اصلي مكالمات موزيكال بين سوليست و اركستر ، دائماً تغيير ميداد. سور، و جولياني همچنين اجراءهاي استادانهاي از آثاري كه ويژة خودشان تصنيف كرده بودند، بعمل آوردهاند. با وجود اين بعضي از آهنگسازان كه در درجة اول توجه به سازهاي ديگري داشتند ، براي گيتار هم قطعاتي تصنيف كردند. نيكولو پاگانيني كه گيتارش را «همراه وفادار تمام سفرهاي من» ميناميد براي ساز آثار بسياري خلق كرد.
ولي هيچكدام از اين آثار از نظر كيفي به آثاري كه براي ويلون تصنيف كرده است نميرسد و درگذر زمان به دست فراموشي سپرده شد. هكتور برليوز هم به گيتار صميمانه عشق ميورزيد. او حتي زماني كه در پاريس يك دانشجوي فقير بود، اين ساز را آنقدر كه بتواند آن را تدريس كند به خوبي مينواخت. وي در اثر مكتوبش تحت عنوان « رسالهاي در زمينة سازشناسي مدرن و اركستراسيون» از گيتار چنين سخن ميراند: «خوب آهنگ ساختن براي گيتار ، براي كسي كه قادر نباشد آن را شخصاً بنوازد ، تقريباً غيرممكن است . بيشتر آهنگسازاني كه در قطعات خود از اين ساز استفاده ميكنند، احتمالاً از آن شناختي ندارند . قسمتي را كه آنها برعهدة گيتار ميگذارند، از نظر اجرايي بينهايت مشكل، بدون سونوريته و فاقد تاثير است .» برليوز، به ويژه آثار تزاني دفرانتي ، هوازتا و سور را بسيار استادانه توصيف كرده است. يك گيتاريست حرفهاي پركار، از تاثير موج رمانتيسم كه سراسر اروپاي اوايل سدة نوزدهم را فراگرفته بود، نميتواند بركنار باشد. ولي براي يك آماتور ، هيچ سازي بهتر از گيتار نيست. انواع قطعات گيتار سلو به فراواني قطعاتي كه براي گيتار و اركستر نوشته شده است ، يافت ميگردد.
انواع بنگاههاي انتشاراتي آثار گروه زيادي از آهنگسازان نيمه فراموش شده ، چون «سيمون موليتور » ، « فليكس هورتسكي » ، « لئونهاردفون كال » و « ونتزل توماس ماتيهكا» را به چاپ ميرسانند. آثار اين اشخاص به اين قصد تصنيف شده است كه در سالنهايي با تعداد كمي شنونده اجرا گردد و به اين آثار بيشتر از آثاري كه قائدتاً بايد در فاصلة دو بازي ورق يا دو جلسة ، بحث درباري اجرا گردد، توجه نشده است . منشاء بسياري از اين آثار ، اپراها ، بالهها ، بالادها و ترانههاي عاميانه مورد علاقه مردم است . در انگلستان خانم پراتن، راجع به سطح گيتاريستهاي اواسط سدة نوزدهم چنين اظهار نظر كرد كه هنرجويان آماتور براي رسيدن به درجهاي از مهارت فني كه بتوانند از عهدة اجراي قطعات مشكل ديگر آهنگسازان كلاسيك برآيند، تمايل نداشتند زياد از خود مايه بگذارند.
و اينكه آثار جولياني ، سور ، لنياني، نوسكه و شولتز در توان اجرايي هنرجوي متوسط نبود. نكتة شگفتانگيز اين است كه در طول سدة مشهور به سدة تجربيات علمي و تحليلهاي نظري، تنها يك كتاب آن هم توسط فرديناندوكارولي منتشر گرديده است كه تحت عنوان «كاربرد هارمونيك در گيتار»اين ساز را به طور تئوريك آموزش ميدهد. ولي حتي اين كتاب هم خطاب به آماتورها نوشته نشده است ، و به هيچ وجه « يك آموزش كامل هارموني و آهنگسازي» نيست. از سويي آهنگساز بدون داشتن آشنايي كامل با گيتار نميتوانست به تصنيف آثاري براي اين ساز تشويق شود و اين فكر كه تنها گيتاريستها قادرند براي ساز خودشان آهنگ بسازند همچنان پابرجا ماند .
بنابراين در كنسرتها ، گيتاريستهاي حرفهاي ، يا آثار خود، و يا آثار ديگر گيتاريستهاي برجسته را اجرا ميكردند. ولي متاسفانه استعداد آهنگسازي آنها در حد تسلط ايشان در نوازندگي نبود. آماتورها قبل از هر چيزي روي متدهاي گيتار كه به فراواني در آن عصر طبع و نشر گرديد، حساب ميكردند. در اين متدها ، هر حالت نوازندگي، از نظر تئوريك به همان خوبي كه از نظر عملي انجامپذير است ، به طور تحسينانگيزي تشريح گرديده است.
آنچه كه در اين متدها ناراحت كننده است عدم توافق آنها در زمينة حالتهاي مختلف تكنيكي است. به عنوان مثال ، امكان ندارد در بين آنها روش واحدي در مورد طرز به دست گرفتن ساز پيدا كرد. مطابق دستورالعمل متدهاي مختلف ، ميشد گيتار را روي ران چپ تكيه داد، يا روي يك چهار پايه ، يا حتي روي ران راست ، يا يك ميز، آنها گاهي براي استوار بودن ساز به كار بردن يك نوار يا تسمه را توصيه ميكردند: «اين كار واجب است زيرا انسان براي نواختن از هر دو دست استفاده ميكند و دستها يكي جلوي گيتار و ديگري در پشت آن بايد قرار بگيرد.» پيشرفتهترين اختراع براي نگهداري گيتار « ماشين آگوادو» ، يا سه پايه بود كه گيتار را روي هوا نگه ميداشت تا دستها آزاد باشند.
به طور نظري اين سه پايه اثر بدن نوازنده را درازبين بردن اصوات خنثي ميكرد و اجازه ميداد كه « تمام ساز بدون مزاحمت به ارتعاش درآيد» و در ضمن صداي نيرومندتري توليد شود. به نظر مخترع ، سه پاية مزبور به نوازنده آزادي ميداد كه تمام نيروي خود را روي اجرا متمركز كند و در ضمن به او فرصت اين را ميداد كه در مقابل تماشاگر حالت راحتي به خود بگيرد و به وجهي ساز بنوازد كه همه خيال كنند مشكلترين قطعه را به راحتي اجرا ميكند. ولي عليرغم تمام تاييدات مخترع ، سه پايه هرگز موفق نشد كه جهانگير شود. يكي از مباحث ديگر در زمينة نحوة رايجساززدن مسئله تكيه دادن انگشت كوچك دست راست بر سينة گيتار بود. يكي از متدها ميگويد « انگشت كوچك هيچ وقت به كار نوازندگي نميآيد و بلا استفاده ميماند و نبايد روي گيتار تكيه كند.» در حالي كه يك متد ديگر به خانمهايي كه دستهاي زيبايي دارند نصيحت ميكند كه « انگشت كوچك دست راست را روي سينة گيتار قرار دهند تا دست شما بيحركت باقي بماند» .
در اين متدها، اندرزهاي گوناگوني راجع به بكار بردن انگشتان مختلف دست راست و طرز استفاده از انگشت شست ، براي نواختن آپوياندو (يا تكيه) داده شده است . سطح پيشرفت اين متدها بسيار با يكديگر متفاوت بود.
يكي از نويسندگان اينگونه متدها توصية زير را بسيار ضروري دانسته است :«براي خوب نواختن ، مطلقاً لازم است با توجه به ريتم نوازندگي شود. براي رسيدن به مهارت در اين كار، توصيه شده است كه ضربها شمرده شود و اگر ممكن باشد با صداي بلند.» مبحث ديگري كه قدمتش به صدها سال ميرسد اين است كه آيا بايد تارهاي سازها را با ناخن به ارتعاش درآورد يا با نوك گوشتي انگشتان ؟ سور و آگوادو كه در اغلب موارد اتفاق نظر داشتند، اين موضو را به دو گونة متفاوت حل كردهاند. سور معتقد بود كه نبايد از ناخنها در نواختن استفاده كرد و به خود ميباليد كه آگوادو را در اين مورد متقاعد كرده است : « آگوادو خودش هم اگر اين همه مهارت را در نوازندگي با ناخن پيدا نكرده بود و اگر در سني كه او دارد، اصلاح كردن حركت انگشتان آنقدر مشكل نبود، استفاده از ناخن را در نوازندگي ترك ميكرد.» ولي آگوادو در متد گيتار خودش كه به سال 1843 در مادريد چاپ شد، از اين قضيه تعريف ديگري دارد. در اين مورد فقط يك گذشت وجود داشته است . صرفنظر كردن از ناخن شست. ولي او تاييد ميكند :« ترجيح ميدهم براي اينكه گيتار طنين و زنگي متفاوت با بقية سازها داشته باشد، آن را با ناخن بنوازم .» بيشتر متدهاي گيتار ، امروزه مورد استفاده قرار نميگيرند و فقط به درد تاريخ شناسان ميخورند . با وجود اين بعضي از آنها امروزه نيز به كار ميآيند.
به ويژه، آنكه ماتئوكاركاسي (1853 – 1792) به رشتة تحرير درآورده است . او يك ايتاليايي بود كه در آن واحد هم استاد و هم نوازندهاي چيرهدست به شمار ميرفت. تمرينهاي او نغمهاي هستند و تنها به درد آموزش نميخورند. وانگهي كاركاسي از بعضي آثارش دوئوهايي تنظيم كرده است كه بايد استاد و شاگرد با هم بنوازند و اين به منظور تشويق شاگرد ميباشد. از تمرينهاي او همانند تمرينهاي سور، جولياني و فرديناندو كارولي (1841 – 1770) در بسياري از متدهاي ديگر آن زمان استفاده شده است .
به آساني نواختن و شنيدن يك اصل مهم بوده است . يادداشتهاي خانم سيدني پراتن در باب روش او در آهنگسازي ، تصوري از احساساتي كه الهامبخش او بودهاند، به دست ميدهد: « من واقعاً گمان ميكنم كه (اوانتيد) يكي از زندهترين الهامات من است . نميتوانم بگويم كه آن را تصنيف كردهام … خيلي ساده گيتارم را بر ميدارم و با ضربه زدن به سيمها با نوك انگشتانم اصواتي از ساز بيرون ميآورم … و آنقدر اين كار را تكرار ميكنم كه تمام نتها در مغزم ثابت ميشود. سپس آنها را روي كاغذ ميآورم . بعد از اين كار، ديگر زياد خودم را گرفتار نميكنم. تنها به نتها مراجعه ميكنم و به آنها نظم و ترتيب ميدهم.
بالاخره با اين «جواهرات كوچك» من يك رمانس يا يك سرگذشت سرودهام.» موسيقي براي گيتار مدرن به همان صورتي كه معرفي و ساخت گيتار مدرن را به تورس نسبت ميدهند ، عامل مهم غناي موسيقايي و فني اين ساز را نيز عموماً فرانسيكودآسيس تارگا ايكسيا (1909 – 1852) به شمار ميآورند. تارگا نوازنده بزرگي بود كه اصول تكنيكي محكمي براي اين ساز پايهگذاري كرد. گيتاري كه او با آن مينواخت ، بزرگتر از حد معمول بود و او توصيه ميكرد كه آن را روي ران چپ تكيه بدهند. او ضمن اينكه روش «تكيه نواختن»را مجاز ميدانست، عادت قديمي استقرار انگشت كوچك دست راست روي سينةگيتار را ترك كرد. به اين ترتيب او به عملي كه اكنون شناخته شده است، شكل بخشيد.
زماني كه اميليو پوخول از او پرسيد كه آيا او ابداع كنندة روش «تكيه نواختن»است، پاسخ داد: « خير، خوليان آركاس از اين روش در پاساژ گامهاي سريع استفاده ميكرده است ولي اشاره نكرده است كه دقيقاً با چه انگشت گذاري.» تارگا با توجه به اين كه براي اين ساز جديد بايستي موسيقي جديدي تصنيف كرد، شخصاً آثاري از بتهوون ، باخ و شومان را تنظيم كرد و خودش هم قطعات فراواني ساخت. بيشتر اين قطعات ( كه معروفترين آنها « به ياد الحمراء» ميباشد) از نظر موسيقايي روان و ساده هستند ولي اجراي آنها با همة زرق و برق و نشان دادن خصوصيات آنها ، احتياج به يك تكنيك برجسته دارد. تارگا در عصري زيست كه شاهد درخشش آهنگسازان اسپانيايي بزرگي بود چون، ايساك آلبنيز (1909 – 1860) ، انريك گرانادوس (1916- 1860) و مانوئل دفايا (1946 – 1876) ، كه در بخش مهمي از آثار ايشان با موفقيت براي گيتار تنظيم گرديده است . تارگا در سن پنجاه و هفت سالگي فوت كرد. ولي شاگردان او يعني ، اميليو پوخول، ميگوئل لوبت ، ريتا بروندي ، دانيل فورتهآ و آلبرتو اوبرگون راه او را ادامه دادند. اميليو پوخول در اثر مكتوب عالي خود آموزشهاي اساسي تارگا را نقل كرده است.
به لطف تكنيكهاي پيشرفتة جديد، عليالخصوص براي دست راست، موسيقي گيتار بار ديگر آماده تغييرات و پيشرفت گرديد. در سدة بيستم ميلادي ، رپرتوار گيتار با اثري از مانوئل دفايا ، به نام «بزرگداشت مزار دبوسي» آغاز شد. ميگوئل لوبت از دفايا تقاضا كرده بود تا اثري براي گيتار تصنيف كند. دبوسي به تازگي درگذشته بود. يك روز پس از يك كنسرت در پاريس ، دفايا با هانري پرونير، سردبير « مجلة موزيكال» كه خيال داشت آخرين شمارة مجلهاش را به ياد بود دبوسي اختصاص دهد ملاقات كرد. وي از دفايا خواست تا به اين منظور مقالهاي تهيه كند. ولي او ترجيح ميداد كه يك قطعة موسيقي تصنيف كند. ولي چه نوع قطعهاي؟ در زندگينامة دفايا، به قلم يائيم پاهيسا چنين آمده است: « … فقط يك فكر مشخص وجود داشت، قطعه بايد با نغمهاي از « شبي در قرناطه » اثر دبوسي پايان پذيرد .
بعداً اين فكر به ذهن دفايا خطور كرد كه اين قطعه را براي گيتار تصنيف كند، كه اين كار در عين حال لوبت را هم راضي ميكرد. دفايا سرراه خود از پاريس به قرناطه، در بارسلون توقف كرد تا فكر خود را با لوبت در ميان بگذارد.» دفايا براي درك تمام نكات فني گيتار شروع به آموختن آن كرد. دو هفتة بعد لوبت بيش از حد مشعوف ، قطعة « بزرگداشت مزار دبوسي» را دريافت كرد. عليرغم علاقة دفايا به نوشتن آثاري براي گيتار، قطعة « بزرگداشت »تنها قطعة تصنيف شده او براي گيتار باقي ماند . البته بسياري از آثار او با موفقيت براي گيتار تنظيم شده است . بخصوص قطعاتي كه از بالة معروف او به نام كلاه سه گوش، اقتباس گرديده است. در طول سالهاي 1920 است كه پايههاي رپرتوار گيتار كلاسيك مدرن گذاشته شد. آندره سگوويا كسي است كه بزرگترين تاثير را در كسب اعتبار اين ساز دارد. در قلمرو موسيقي، حضور و خلاقيت او مستدامترين و مهمترين امر است . از اين طريق كه او آثار فراواني را براي گيتار تنظيم كرد و اينكه آهنگسازان را بسيار تشويق نمود تا آثاري اختصاصاً براي گيتار خلق كنند. مشهورترين تنظيمهاي سگوويا عبارتند از : «شكون» كه از پارتيتاي شمارة 2 در رمينور اثر باخ استخراج شده است، كه اين اثر اصولاً براي ويلون نوشته شده است . و نيز سويتهاي باخ كه براي لوت تصنيف گرديده است.
از آنجمله به شمار ميرود سگوويا از آهنگسازان ديگري هم چون هاندل، مندلسون و ديگران قطعاتي براي گيتار تنظيم كرده است. سگوويا از زمان اولين كنسرت عمومي خود در پاريس ، به سال 1924 تاكنون نه تنها براي آهنگسازان اروپايي بلكه براي آهنگسازان امريكاي لاتين هم الهام بخش بوده است. در طول دو دهة 1920 و 30 ،همكاري سگوويا با آهنگسازان اسپانيايي از جمله فدريكو موره نو توروبا (متولد 1891 ) و خوراكين تورينا (1949 – 1882) باعث خلق آثاري شده است كه هم از نظر خصوصيات نيرومند ريتم آنان و هم از نظر نغمههاي دلكش ، امروزه در زمرة آثار كلاسيك به شمار ميروند. آثاري از قبيل « سوئيت كاستلانو » (1926) ؛ « قطعات مشخصة (1931) كه ساختة توروبا است ، يا «فاندانگوئيلو» (1926) و «سوناتينا» (1935) اثر تورينا، اصولاً لحني اسپانيايي دارند و برخي قطعات مانند «بزرگداشت تارگا» اثر تورينا ، كه به سال 1935 تصنيف گرديد تاثيري از فلامنكو دارند. در سال 1932 سگوويا با آهنگساز ايتالياييي ، ماريو كاستل نوئووتدسكو (1968 – 1895) ملاقات كرد. سگوويا همراه يك نامةكوچك براي او دو قطعه موسيقي فرستاد تا آنها را بررسي و امتحان كند. اين دو اثر عبارت بودند از : « وارياسيونهايي روي يك تم از موزار » ، اثر سور و «وارياسيونهايي روي فولياد اسپانيا» و «فوگ» اثر آهنگساز امريكاي جنوبي، مانوئل پونس. تدسكو تحت تاثير و الهام اين قطعات، نخستين اثر خود براي گيتار را به نام «وارياسيونهاي اپوس 71» تصنيف كرد. شش سال بعد ، پس از خلق آثار زيادي براي گيتار، او نخستين كنسرتوي گيتار قرن بيستم را تحت عنوان «كنسرتودرر » (اپوس 99) تصنيف و به سگوويا تقديم كرد. در سال 1951 اوكوئينتت براي سيمهاي گيتار را به چاپ رسانيد. و ده سال بعد ملاقاتي كه او به وسيله سگوويا با گروه دو نفري آلكساندر لاگويا و آيداپرستي داشت ، منجر به خلق يك سري آثار دوئو براي گيتار تصنيف كرد كه مشتمل است بر قطعاتي براي گيتار تنها ،دوئو ، كوارتتهاي زهي و نيز آثاري براي گيتار و آواز، و براي گيتار و ساير سازها. آهنگساز لهستاني الاصل، آلكساندر تانس من (متولد 1897) براي گيتار تعدادي قطعات، به سبكي كاملاً مشخص تصنيف كرد . در سال 1951 سونات كاواتيناي او برنده جايزه اول كنكور آكادمي موسيقي شيگياناي شهر سن گرديد. اين اثر ، اصولاً براي چهار موومان نوشته شده بود. ولي بعداً به درخواست سگوويا براي داشتن يك پايان موثرتر و شادتر يك موومان پنجم به آن افزوده گرديد.
خواكين رودريگو (متولد 1902) ، احتمالاً شناختهترين و تحسين شدهترين آهنگساز اروپايي است كه براي گيتار تصنيفاتي دارد. مشهورترين آثار او قطعاتي طولاني است . كنسرتوي آرانخوئز را كه به رجينو سائينز دلامازا تقديم كرده است . در سال 1940 در مادريد نوشت. و فانتزي براي يك جنتلمن را به سال 1954 تصنيف كرد و به سگوويا تقديم كرد. از كنسرتوي آرانخوئز ، فوراً با اشتياق زياد توسط مردم استقبال گرديد. آرانخوئز نام كاخ كهن پادشاهان اسپانيا در نزديكي مادريد بود. اين بنا به عنوان زيباترين كاخهاي پادشاهي شناخته شده است و رودريگو گفته است كه : «كنسرتوي او شباهت به نسيم پنهاني دارد كه نوك درختان پارك را به حركت وا ميدارد . و اين موسيقي نبايد خشنتر از يك پروانه و كم لطافتتر از يك نيلوفر آبي باشد.» فانتزي براي يك جنتلمن كه به سگوويا تقديم شده است ، مبتني بر يك قطعه از يك سدة هفدهم ، اثر گاسپارسانس ميباشد. رودريگو گفته است كه آرزو دارد اگر امكان داشت سانس اين قطعه را بشنود و بگويد : « اين دقيقاً اثر من نيست ولي ميتوانم خودم را در آن باز شناسم.» اين فانتزي در پنج موومان يك سري رقص از آثار سانس را بازآفريني ميكند. اقبال عامة جهان از اين دو اثر رمانتيك بدون شك براي موسيقي گيتار شنوندگان فراواني دست و پا كرده است. معهذا مطابق معيارهاي موسيقي كلاسيك، اين دو اثر به صورت آثار سرگرم كننده و نه چندان سنگين جلوه ميكنند.
در تمام طول قرن حاضر ما شاهد تبادل فكري قابل توجهي بين آهنگسازان اروپا و امريكاي لاتين بودهايم. بخصوص در طول دهههاي اخير آهنگسازاني چون مانوئل پونس (1948 – 1882) ، هيتور و يا لوبوس (1959 – 1887 ) ،آگوستين باريوس (1944 – 1885) ، ويسنته اميليو سوخو ( 1974 – 1887) و آنتونيو لائورو (متولد 1913) ، ريتم و سبك امريكاي لاتين را در رپرتوار موسيقي گيتار شناسانيده اند. مانوئل پونس نخستين آهنگساز مكزيكي بود كه در خارج از مرزهاي كشورش به شهرت رسيد. او تحت تشويق سگوويا كه در طي دهة 20 اقامتهايي در امريكاي لاتين داشته است . دست به تصنيف قطعات دلفريبي زد. بعضي از اين قطعات لحن و تركيبي مدرن و جالب دارند، و حال آنكه بقيه در زمينة موسيقي سنتي هستند. سونات رمانتيك او كه به عنوان «به ياد فرانتز شوبرت كه گيتار را دوست ميداشت» را به دنبال دارد، قطعهاي است كه انعكاسي از سبك شوبرت در آن تشخيص داده ميشود. وسويت رمانتيك او آشكارا تقليدي است از سبك باروك، به طوريكه تا مدتها اشتباهاً آن را اثري از لئوپولد وايس آهنگساز سدة هفدهم ميدانستند (از زماني كه سازندة اصلي آن شناخته شد، اين قطعه را « وايس پنهاني پونس» نامگذاري كردهاند). آثار ديگر پونس چون ، تم واريه و فينال، دوازده پرلود و سوناتيناي مريديونال در سه موومان ، آثاري است كه به فراواني اجرا شده است .
پونس محبوبيت زيادي دارد و كمتر كنسرتي است كه از آثار او در آن به اجرا درنيايد. سگوويا او را «احتمالاً » بهترين آهنگساز براي گيتار» توصيف كرده است . براي آماتورهاي گيتار هيتور و يا لوبوس برزيلي هم نام آشنايي است. او براي انواع سازها و صداي انساني آثاري خلق كرده است . بعضي از اين آثار صرفاً روي فرمهاي برزيلي و بعضي هم مطابق معيارهاي اروپايي نوشته شده است. دوازده اتود و يا لوبوس كه تاريخ 1929 را دارند و براي سگوويا تصينف گرديدهاند، كه به عقيدةاين نوازندة استاد از ديدگاه كيفيت فني و زيبايي تجريدي موسيقاييي با آثار اسكارلاتي و شوپن قابل قياس هستند.
اين قطعات به عنوان پيشرفتهترين اتودهاي گيتار باقي ميمانند. هريك از اين اتودها حاوي اكتشافاتي دقيقاً در جهت بسط فني و امكانات خاص ساز است . و يا لوبوس در سال 1940 پنج پرلود تصنيف كرد كه امروزه كلاسيك محسوب ميشوند و هر پنج تاي آنها بسيار دلنشين هستند. اين پرلودها با يك تم غمانگيز در قسمت اول شروع ميشوند، در قسمت سوم مبدل به تمي پيچ و خمدار و موثر ميشوند و با يك ريتم پرهيجان رقص به پايان ميرسند. و برعكس، خصوصيات برزيلي او به وجهي نمايانتر در كر شمارة يك او براي گيتار به ظهور ميرسند. سگوويا يكبار گفته است : « به هيچ روشي علاقه نداشتهام ، به جز روش كلاسيك».
او با قطعاتي راحت بود كه از اين روش انحرافي نداشتند و همچنين با قطعاتي كه به ابتكار او و با اين مزيت ساخته شده بودند. موسيقياي كه توسط اولين نسل آهنگسازان گيتار كلاسيك ساخته شد، ذاتاً رمانتيك و غمانگيز بود و به هيچ وجه در آن اثري از خشونتي كه وجه مشخصة موسيقي آهنگسازان بعدي بود ديده نميشد. وانگهي در آثار اولين آهنگسازان مدرن (مثل استراوينسكي ، شوئنبرگ ، بارتوك ، آلبان برگ و فون و برن) جاي مصنفات مهم براي گيتار به شدت خالي است .
براي اينكه گيتار به عنوان يك ساز كنسرتي شناخته شود ميبايستي تا سالهاي 1920 صبر ميكرديم ، و در اين دوره هم از نوازنده استادي كه علاقمند به موسيقي آوان گارد باشد، اثري نبود. بنابراين قطعات كوچكي هم كه توسط شوئنبرگ، استراوينسكي و فون و برن براي گيتار نوشته شد، تنها فايدهاش فقط براي خود ساز بود. به هر حال اين سوال اجتناب ناپذير است كه اگر چنين آهنگسازان بزرگي تشويق به خلق آثار بيشتري براي گيتار ميشدند، چگونه رپرتوار اين ساز امروزه ميتوانست بسيار زيادتر باشد. اولين اثري كه به منظور استفاده منطقي گيتار از تكنيكهاي مدرن تصنيف شد، «چهار قطعة كوتاه» اثر فرانك مارتين بود كه در سال 1933 خلق گرديد. ولي اين اثر تا سالهاي اخير خيلي كم به اجرادرآمده است .
به راستي، در مرحلة اول ، اين گيتاريستهاي نسل جوان، چون جوليان بريم ، جان ويليامز و تيم واكز هستند كه آهنگسازان طراز اول معاصر را تشويق به خلق آثاري براي گيتار كردهاند. به ويژه اين سه گيتاريست در اين زمينه با بعضي آهنگسازان بخصوص همكاري كردهاند. اين همكاري كه نوعي تبادل فكر بين آهنگساز و نوازنده به شمار ميرود باعث خلق آثاري بديع و نو گرديده است . گيتار ميرود كه به عنوان يك ساز مورد احترام خانوادة موسيقي درآيد. و اين درحالي است كه از نظر آهنگسازان بزرگ، گيتار يك ساز جدي تلقي شده است . براي آهنگسازاني كه خود گيتاريست نيستند. راهنماييهاي نوازندگان اين ساز بسيار گرانبهاست. استبفن داگسون انگليسي (متولد 1924) آثار مهم متعددي براي گيتار تصنيف كرده است .
او ميگويد: « من هم مثل رودريگو گيتار نمينوازم. احتمالاً مواجهة مستقيم با تكنيك فوقالعاده او ميتوانست به جاي اينكه مرا كمك كند تا دست آوردهاي او را بسط و غنا به خشم ، مرا از اين كار منع ميكرد. اولين حامي من جوليان بريم بود كه بعداً جاي خود را به جان ويليامز داد. هيچ آهنگسازي بيشتر از اين تركيب آموزشي درخشان را نميتواند آرزو كند.» در سال 1956 استيفن داگسون يك كنسرتوي گيتار براي گيتار و اركستر مجلسي تصنيف كرد كه با اجراي جان ويليامز در سال 1959 جان گرفت. اركستراسيون اين اثر، با توجه به حجم صوتي ضعيف گيتار در قياس با بقية سازهاي اركستر انجام پذيرفت.
در تركيب اركستر اثري از ابوا به چشم نميخورد، و برعكس در آن از سه كلارينت با توجه به طنين آنها در تضاد با طنين گيتار استفاده شد. آثار ديگر: دوئو كنسرتانت ، براي گيتار وكلاوسن، كه سفارشي براي يك سري رستيال در سال 1968 توسط جان ويليامز و رافائل پويانا بود. در اين اثر ، اوورتور غم انگيز، به وسيلة يك پاساژ كنترپوان شادتر كه در آن دو ساز مستقيماً رو در رو قرار ميگيرند ادامه مييابد، و قطعه با يك كوداي طولاني جمع شونده پايان ميپذيرد. در اين اثر، از دو ساز طوري استفاده شده است كه هر كدام تاكيد را بيشتر روي فرديت صوتي خود گذاشتهاند تا ايجاد يك به اصطلاح هم نوازي . در سال 1959 استيفن داگسون فانتزي – ديويزيون خود را تصنيف كرد كه براي اجراي آن ميبايستي از تكنيك پيشرفتهاي برخوردار بود. كلمة «فانتزي» در اساس به مجموعهاي از پنج وارياسيون اطلاق شده است كه در طول قرن شانزدهم در سنت ديويزيون ديده ميشده است .
هر چند روحيةكلي اثر متفكرانه است ، ولي داراي پاساژهاي زينتي سريع بوده و گاهي تركيب راسگادوي آن گوشخراش ميباشد. استيفن داگسون هميشه يك آهنگساز مبدع و جستجوگر بوده است كه در آثار مختلفش افههاي گوناگون به كار برده است . او در «چهار شعر جان كلر» به تاريخ 1962 ، موفق شده است كه كيفيت صوتي گيتار را با محتوي و روحيه چهار شعر تطبيق دهد. اين اشعار عبارتند از « اسب در حال يورتمه» ، «شاعر روستايي» ، «غاز» و «روباه» در سالهاي اخير او يك سري قطعات آموزشي براي گيتار ، با همكاري هكتور كوين نوشته است . او همچنين براي گيتار و ويلنسل هم تصنيف كرده است . جوليان بريم با آهنگساز انگليسي بنجامين بريتن همكاري داشته است . شروع اين همكاري با «آوازهاي چيني» بوده است كه بريتن اين اثر را براي بريم و خواننده تنور انگليسي پيترپيرز در سال 1958 تصنيف كرد. اشعار اين اثر داراي كيفيتي مبهم و پيچيده است كه اين حالت در پارتيسيون تصنيف شده براي گيتار باز يافته ميشود.
از آنجا كه در متن اشعار از فلوت و تامبور ياد ميشود، در قسمت مربوط به گيتار افتههاي بخصوصي به منظور تقليد صداي اين دو ساز منظور شده است . علاقة بريتن به خواب و رويا ، در چندين اثر او نمودار ميشود و او در سال 1963 نكتورن مشهور خود را تصنيف ميكند. اين اثر كه براي جوليان بريم نوشته شده است، مبتني است بر ترانة شمارة بيست از كتاب جان داولند به نام « اولين كتاب آوازها و ترانههاي چهار بخشي» مورخه 1597 ، كه با اين عبارت آغاز ميشود: «فرازآي ، اي خواب عميق، اي تصوير مرگ حقيقي.» هشت قسمت بينهايت رويا گونه اين اثر عبارتند از : «انديشمندانه» ، «بسيار مضطرب» ، «شيطاني» ، «خشنود از بدبودن» ، « مارش گونه » ، «رويا» و « به آرامي متعادل شدن». اثر با يك خط ملوديك ساده شروع ميشود كه بايد با آزادي نواخته شود، كه سپس به طور ناگهاني تغيير شكل ميدهد و مبدل به يك تضاد كامل آرپژهاي درخشان و گامهايي ميشود كه در تمام طول دستة گيتار اجرا ميشود. نكتورن ، به عبارتي مجموعهاي واژگونه از وارياسيونهايي است كه در آنها احساسات و عناصر ناهمگون و سردرگم بالاخره به ظهور تم اصلي داولند منتهي ميشود. در انتها، ملودي تا حد يك خط ساده كاهش مييابد و سپس آرام آرام محو ميشود.
نكتورن ، براي اولين بار در ژوئن 1964 توسط جوليان بريم در (آلدبراو فستيوال) اجرا گرديد. و طول تقريبي اين قطعه در حدود چهارده دقيقه است. جوليان بريم گفته است كه نكتورن عظيمترين قطعهاي است كه تا به حال براي گيتار نوشته شده است. امروزه آهنگسازان آوان گارد آثار بسياري براي گيتار تصنيف ميكنند:كه نياز مبرم به كوشش فكري هم براي نوازنده و هم براي شنوندگان دارند. برخي از اين آثار قبل از هرچيز متفكرانه است و بعضي ديگر صرفاً در جستجوي تركيبها و ريتمهاي جديد و افههاي غيرعادي هستند. حتي در پرهيجانترين قطعات، احساسات فوراً به شنونده منتقل نميشود. چرا كه او بايد ابتدا براي درك اين موسيقي با زبان آن آشنا شود. در سالهاي اخير گيتار اركستر بسيار مورد نظر بوده است. آثار هانس ورنر هنتزه از قبيل : «كامر – ميوزيك، صداها ، ال سيمارون ، و اپراي اخير او به نام ما به رودخانه ميرسيم بدون استثنا قسمتي براي گيتار دارند.
«چكش بدون صاحب» اثر پيربوله (1959) كه براي او به عنوان يك آهنگساز، اعتبار جهاني كسب كرد، براي فلوت ، زيلوفون ، ويبرافون، سازهاي كوبي ، گيتار و آلتواركستره شده است. و اينها سازهايي هستند كه به تناوب هم نقش مجموعهسازهاي اركستري و هم نقش همراهي كننده صداي متزو سوپرانو را به عهده ميگيرند. «چكش بدون صاحب» اثري است كه امروزه به عنوان شاهكار موسيقي پس از جنگ شناخته ميشود، حال آنكه در زمان نخسين اجرا، منتقدين و موسيقيدانان را در اثر مشكل بودن و بيارتباطي آشكارش، به وحشت انداخت. تيم واكر گيتاريست انگليسي كه غالباً با گروهها كار ميكند- علي الخصوص با «آتشهاي لندن» ، و «سينفونيتاي لندن» – اثر مذكور را اينگونه توصيف ميكند: « يك اثر خارقالعاده، و احتمالاً مشكلترين اثري كه تاكنون ديدهام … چكش بدون صاحب لااقل از نظر علم فيزيك اثري است همآهنگ ، ولي از نظر ريتم و تحرك بينهايت بغرنج است.
حتي زماني كه شما قسمت تكنوازي خودتان را اجرا نميكنيد ، بايد با كمال دقت تمركز داشته باشيد، چون در غير اينصورت مجموعه كار از هم خواهد پاشيد، و اين چيزي است كه به سادگي احتمال دارد به وقوع بپيوندد… » تيم واكر كوشش خود را مصروف همكاري با دو آهنگساز انگليسي به نامهاي ديويد بدفورد و پيترمكسول ديويس كرده است . به عقيده تيم واكر، اين دو آهنگساز نمايندگان دو شيوة مختلف هستند. اولي به عنوان نقطة آغاز به كيفيتهاي خاص و افههاي غيرعادي ساز (اعم از آنچه تا به حال شناخته شده است يا آنچه بايد كشف شود) ميپردازد. در مقابل بعضي از آهنگسازان آثاري تصنيف ميكنند كه اگر چه با توجه به نوع نوشتن و انگشتگذاري براي گيتار نوشته شده است ، معهذا دقيقاً گيتاريستي نيست ،آثار ياد شده نمونةآن نوع موسيقي خالصي است كه صرفاً براي اجرا به وسيله گيتار تصنيف گرديده است . قطعة «آنچه تو خواستهاي» كه به سفارش تيم واكر، در سال 1969 به وسيلة ديويد بدفورد ساخته شد، نمونهاي است كه شيوة نخستين ، هرچند اين قطعه لحني جدي دارد، ولي تيم واكر تاييد كرده است كه : «شنونده يا نوازنده مجاز است ضمن اجراي آن لبخند بر لب داشته باشد» .
به طوريكه بدفورد در يك مصاحبه اظهار داشته است ، تمام مواد اوليه اين قطعه در محتوي سري آكوردهاي آغاز كننده آن موجود است، اين آكوردها تماماً آكوردهاي معمولي گيتار هستند، منتهي براي ايجاد فواصل نامطبوع انگشت گذاري در آنها جابجا شده است. اين چهار آكورد به صورتهاي مختلف اجرا ميشوند. در بعضي قسمتهاي اين اثر، نتها به طور مجزا از هم و سريع ، و با يك يك ريتم تاكيددار كه بوسيله كوبيدن سيمها روي دسته گيتار ايجاد ميشود، نواخته ميشوند. تكنيكهاي ديگر شامل شكلهاي زير است: آكوردهاي به صورت لغزاندن انگشت روي سيم، پاساژهاي هارموني با صداي بلند ، و اصواتي كه از زدن يك قاشق كوچك روي سيمها حاصل ميشود، در وسط قطعه، قسمتي مربوط به صداي سازهاي كوبي هست كه در آن نوازنده بايد با كوبيدن انگشتان خود روي جعبة گيتار بديههسازي كند.
اين گفته از ديويد بدفورد است . « من فكر ميكنم وقتي نوازندهاي قطعهاي را شروع ميكند ، تمايل دارد كه اين آزادي را داشته باشد كه به ميل خود بديههسرايي كند. در اينجا او بايد با كشيدن انگشتان مرطوبش به پشت گيتار و در آوردن صداهاي جيغ مانند از آن به منظور ايجاد اصوات عجيب، بديههسرايي كند. به اين ترتيب او فرصت پيدا ميكند در ميان اين همه انضباط دست به كار جالبي بزند.» تمام افههايي كه مورد استفاده قرار گرفتهاند، ناشي از طبيعت ذاتي گيتار هستند. هرچند بعضي گيتاريست ها ممكن است از اين تكنيكهاي ويژه غيرعادي وحشت كنند. اما تمام اينها امروزه توسط بسياري از آهنگسازان پذيرفته شده است . برعكس پيترماكسول ديويس در اثر خود «لالايي براي رنگينكمان ايليان» كه در سال 1973 براي تيم واكر تصنيف كرد، كمتر مقيد به استفاده از تكنيكهاي خاص گيتار است تا ارائه ايدههاي موزيكالي كه ميتوان با گيتار ايجاد كرد.
آنطور كه تيم واكر ميگويد: « ماكس، اول قطعه را تصنيف كرد و بعد پرسيد: « آيا اجراي اين ممكن است ؟» . اثر از نظر تكنيكي تماماً قابل اجراست ، ولي آسان بودن نواختن در نوشته ملحوظ نيست. «لالايي … »نت نويسي دقيقي دارد و تقريباً تحرك هر نت در آن مشخص ميباشد. هر ميزان چهارچوب ريتمي متفاوت دارد كه مشخص نشده است ولي بايد آن را شناخت و درست اجرا كرد. اين اثر موسيقي چونان پرده نقاشي شدهاي از اصوات است با ابعادي از پيش زمينه و پس زمينه و نوازنده براي تجسم خصوصيات واقعي آن بايستي بين اين دو توازن لازم را ايجاد كند. با وجود اين انگشت گذاري « لالايي … » استثنائاً سخت نيست . معهذا تيم واكر اين قطعه را مشكل ترين قطعة رپرتوار خود ميداند . ولي مشكلات اجرايي كه «لالايي … » براي نوازنده و شنونده ايجاد ميكند، به طور كلي مشكلات عمومي موسيقي مدرن است و نوازندگان آماتور بيش از پيش با آنها دست به گريبانند.
«مرثيه» اثر آلن راست هورن (1971) ، «سوناتينا» اثر لناكس بركلي (1958) ، « كنسرتو براي گيتار و آنسامبل مجلسي» اثر ريچارد رادني بنت (1970) ، «پنج باگاتل» اثر ويليام والتون (1952) ، « ال پوليفمود اورو » اثر رجينالد اسميت بريندل (1958) ،آثار ماكسول ديويس و بسياري آثار ديگر مجموعهاي است كه پايهگذار آنچه امروز به عنوان موسيقي براي گيتار مدرن شناخته شده استف محسوب ميگردند. بدون ترديد آنچه الهام بخش اين آثار مدرن است، بسيار گوناگون ميباشد. همچنين يك قسمت از كنسرتو گيتار مالكوم آرنولد به عنوان مرثيهاي به ياد گيتاريست جاز فقيد فرانسه جانگوراينهارت تصنيف گرديده است . اينكه آهنگسازان فوقالذكر همگي اروپايي هستند تصادفي نيست.
اروپا و به ويژه لندن به مثابه مهمترين مركز فعاليت دستاندركاران گيتار است . تعداد كساني كه گيتار مينوازند و يا براي اين ساز اثاري مينويسند هرگز تا بدين حد فراوان نبوده است. ولي موضوعي كه در رابطه با آينده گيتار اميدوار كننده ميباشد، اين است كه امروز آهنگسازاني كه خودشان گيتاريست نيستند شروع به نوشتن آثار مهمي براي اين ساز كردهاند و اين اميد هست كه رفته رفته، گيتار بالاخره به عنوان يك ساز مهم تلقي شود. شرايط گيتار در گذشته به صورتي بود كه براي اين ساز آثار جدي و محكم و زيادي وجود نداشت و نوازنده ناگزير بود كه در كنسرتهاي خود متكي به آثار سالني يا تنظيم شده باشد.
منظور اين نيست كه آثار فراوان موجود را ناديده انگاريم، ولي مسئله اينست كه اين آثار اگرچه بسيار زيبا و وسوسهانگيز هستند، ولي اين خطر وجود دارد كه در اثر تكرار در اجراء و شنيدن به صورت ملالآوري درآيند . دليلش هم اينست كه گيتار غالباً از طرف منتقدان جدي موسيقي با بياعتنايي روبرو شده است. امروزه نوازندگان و شنوندگان مسئوليت بزرگي دارند. غالب آثار مهم مدرن نيازمند اين هستند كه به كرات شنيده شوند تا كاملاً توسط شنوندگان درك گردند. فرزاد زاهدی