آخرین خبرها

شعر

شعر و اشعار

اشعاری زیبا از مریم حیدرزاده

en1109 300x205 - اشعاری زیبا از مریم حیدرزاده

رفع زحمت حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا دارم به این بدقولیت دیریست عادت می کنم چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست تقدیر ویران می کنم من هم مرمت می کنم در اشتباهی نازنین تو …

بیشتر بخوانید »

وقتي كه چشات ابره

en5310 310x205 - وقتي كه چشات ابره

وقتي كه چشات ابره ، پلكات چه مهي داره آفتاب به نگاه تو ، كلي بدهي داره   ماه روزا مياد مكتب،پيش مژه نازت بارون شده شاگرد،شب تاسحرسازت   پروانه مياد دورت،تنها واسه مردن مردن پيش چشم تو،يعني هميشه بردن   دريا شنيدم عصرا،موتوميزنه شونه راستي ديگه فهميدم، محض چي پريشونه   پيش يه نگاه تو،كوها هميشه مومن بيچاره گلا …

بیشتر بخوانید »

 به نزد آنکه جانش در تجلی است

en5408 310x205 -  به نزد آنکه جانش در تجلی است

به نزد آنکه جانش در تجلی است همه عالم کتاب حق تعالی است عرض اعراب و جوهر چون حروف است مراتب همچو آیات وقوف است از او هر عالمی چون سوره‌ای خاص یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص نخستین آیتش عقل کل آمد که در وی همچو باء بسمل آمد دوم نفس کل آمد آیت نور که چون مصباح …

بیشتر بخوانید »

 بسکه از حیرت فرو ماندم به کار خویشتن

en5415 310x205 -  بسکه از حیرت فرو ماندم به کار خویشتن

بسکه از حیرت فرو ماندم به کار خویشتن کار خود کردم رها با کردگار خویشتن همچو گیسو، خانه بر دوشی سزاوار منست کز پریشانی گره بستم بکار خویشتن گردباد بی سر انجامم که از دیوانگی بر سر خود ریزم از حسرت غبار خوبشتن شمع بی پروانه را مانم که از بی همدمی هرچه دارم اشک میسازم نثار خوبشتن با چه …

بیشتر بخوانید »

روزی خواهم آمد

en5449 300x205 - روزی خواهم آمد

روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد. در رگ ها ، نور خواهم ریخت . و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید.   خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید. کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ! …

بیشتر بخوانید »

نه زنگي،نه حرفي،نه يادگاری

en5480 310x205 - نه زنگي،نه حرفي،نه يادگاری

نه زنگي،نه حرفي،نه يادگاری تونكنه رفتي به خواستگاري   خب ببينم كيه؟موهاش بلنده؟ توي خيابون بي صداميخنده؟   چشاش چه جوره؟روشنه؟كشيدس؟ يقين دارم كه شبيه سپيدس   دساش چي؟جنس دستاش ازبلوره؟ توصورتش يه چيزي مثل نوره؟ ابروش چي؟حتماابروهاش كمونه اخلاق ورفتارش چي؟مهربونه؟ چه رنگيه؟گندمي ياسفيده؟ چقددوسش داري تبت شديده؟   كجاديديش،توي محل كارت؟ اون چي،مث توشده بيقرارت   راستي مژش …

بیشتر بخوانید »

ای مهربانتر از برگ

en5547 310x205 - ای مهربانتر از برگ

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران بیداری ستاره در چشم جویباران آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران بازا که در هوایت خاموشی جنونم فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران گفتی : به روزگاران …

بیشتر بخوانید »

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

en5570 310x205 - تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در …

بیشتر بخوانید »

بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا

en5596 310x205 - بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا

بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا مهربان بودم‌، به جان خود شدم نامهربان پارسا بودم‌، به کار دین شدم …

بیشتر بخوانید »

شعر زندانی

en5624 310x205 - شعر زندانی

دل وحشت زده در سينه من مي‌لرزيد دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد آي همسايه زنداني من ضربه‌ي دست مرا پاسخ گوي ضربه دست مرا پاسخ نيست   تا به كي بايد تنها تنها وندر اين زندان زيست ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم پاسخي نشنيدم   سال ها رفت كه من كرده‌ام با غم تنهايي خو ديگر …

بیشتر بخوانید »

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی

en5842 310x205 - ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی از تیر کج تابی تو، آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با …

بیشتر بخوانید »

چرا از مرگ می ترسید

en5610 310x205 - چرا از مرگ می ترسید

چرا از مرگ می ترسید چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید   مپندارید بوم نا امیدی باز به بام خاطر من می کند پرواز مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است… بهشت جاودان آن جاست جهان آنجا و جان آنجاست… نه فریادی …

بیشتر بخوانید »

دیدار تلخ

farhang9 310x205 - دیدار تلخ

به زمين ميزني و ميشكني                   عاقبت شيشه اميدي را سخت مغروري و ميسازي سرد                   در دلي آتش جاويدي را ديدمت واي چه ديداري واي                   اين چه ديدار دلازاري بود بي گمان برده اي از ياد آن عهد                   كه مرا با تو سر و كاري بود ديدمت واي چه ديداري واي                   نه نگاهي نه لب پر نوشي نه شرار نفس پر …

بیشتر بخوانید »

عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور

funyy1 300x205 - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور

بشنويد اي دوستان اين داستان   خود حقيقت نقد حال ماست آن بود شاهي در زماني پيش ازين  ملک دنيا بودش و هم ملک دين اتفاقا شاه روزي شد سوار با خواص خويش از بهر شکار يک کنيزک ديد شه بر شاه‌راه شد غلام آن کنيزک پادشاه مرغ جانش در قفص چون مي‌طپيد داد مال و آن کنيزک را خريد …

بیشتر بخوانید »

سیزده بدر در شعر استاد شهریار

farhang14 310x140 - سیزده بدر در شعر استاد شهریار

یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم تــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرم تو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوز من بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرم خون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــام جرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم من که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسی هوس عشق و جوانـــی ست …

بیشتر بخوانید »

نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا

farhang17 310x205 - نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا

نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا آسمان خيمه زد از بيرم و ديباي کبود ميخ آن خيمه ستاک سمن و نسترنا بوستان گويي بتخانه‌ي فرخار شده‌ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پاي شمن بوسه بداده وثنش کي وثن بوسه دهد بر کف پاي شمنا کبک ناقوس‌زن و شارک …

بیشتر بخوانید »

مادر شعری از مهدی اخوان ثالث

farhang25 300x205 - مادر شعری از مهدی اخوان ثالث

بیمارم ، مادر جان ! می دانم ،می بینی می بینم ، میدانی می ترسی ، می لرزی از کارم ، رفتارم ، مادر جان ! می دانم ، می بینی گه گریم ،گه خندم گه گیجم ،گه مستم و هر شب تا روزش بیدارم ، بیدارم ، مادر جان ! می دانم ، می دانی کز دنیا ، وز …

بیشتر بخوانید »

بوسه و آتش

en5753 310x205 - بوسه و آتش

در همه عالم كسي به ياد ندارد نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند تنها با يك ترانه در همه ي عمر نامش اينگونه جاودانه بماند   صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد شور و سروري به جان مردم بخشيد   نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار مشعل …

بیشتر بخوانید »

شعر دو کاج

en713 262x205 - شعر دو کاج

در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می دیدند یکی از روز های سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا خوب درحال من تامل کن ریشه هایم زخاک بیرون …

بیشتر بخوانید »

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را

en1989 300x205 - رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم کز ناله‌های زارم زحمت بود شما را از عشق خوب رویان من دست شسته بودم پایم به گل فرو شد …

بیشتر بخوانید »