متن ترانه های فرهاد مهرداد ” فرهاد مِهراد (۲۹ دی ۱۳۲۲، تهران – ۹ شهریور ۱۳۸۱، پاریس) معروف به فرهاد؛ خواننده، آهنگساز و نوازندهٔ ایرانی بود. از معروفترین آهنگهای او میتوان به «جمعه»، «کودکانه»، «وحدت»، «گنجشکک اشی مشی» و «شبانه» اشاره کرد. در این مطلب از سایت دانشنامه تی تیل چند ترانه از آهنگهای وی را قرار داده ایم.
متن ترانه گنجشکک اشی مشی
گنجشکک اشی مشی
لب بوم ما مشین
بارون میاد خیس میشی
برف میاد گوله میشی
میفتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپزباشی
متن ترانه جمعه از فرهاد مهرداد
توی قاب خیس این پنجرهها
عکسی از جمعهی غمگین میبینم
چه سیاهه به تناش رخت عزا!
تو چشاش ابرای سنگین میبینم.
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
نفسم در نمیآد، جمعهها سر نمیآد!
کاش میبستم چشامو، این ازم بر نمیآد!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لبای بسته فریاد میكنه:
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
جمعه وقت رفتنه, موسم دلکندنه
خنجر از پشت میزنه, اون كه همراه منه!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
متن ترانه شبانه از فرهاد مهرداد
کوچهها باریکن ، دکونا بستس
خونهها تاریکن ، طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده میبرن کوچه به کوچه
نگاه کن مردهها به مرده نمیرن
حتی به شمع جونسپرده نمیرن
شکل فانوسییَن که اگه خاموشه
واسه نفت نیست هنوز یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب امید و از بد گله ندارم
گر چه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم
متن ترانه هفته خاکستری از فرهاد مهرداد
شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلگی،
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی؛
ظهر یکشنبهی من، جدول نیمهتموم،
همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛
صفحهی کهنهی یادداشتای من
گفت دوشنبه روز میلاد منه،
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه
غروب سهشنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودهن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامهی من
عصر چهارشنبهی من
عصر خوشبختی ما
فصل گندیدن من
فصل جونسختی ما
روز پنجشنبه اومد
مث سقاکه پیر،
رو نوکاش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر
جمعه حرف تازهئی برام نداشت،
متن ترانه وقتی که بچه بودم
وقتی که بچه بودم
پرواز یک بادبادک میبردت از بامهای سحرخیری پلک
تا نارنجزاران خورشید
وقتی که بچه بودم
خوبی زنی بود که بوی سیگار میداد و
اشکهای درشتش از پشت عینک با قرآن میآمیخت
آه آن روزهای رنگین
آه ان روزهای کوتاه
وقتی که بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود و
جیرجیرک شبها در خاموشی ماه آواز میخواند
وقتی که بچه بودم
در هر هزاران و یک شب ، یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد
آه آن روزهای رنگین
آه ان فاصلههای کوتاه
آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراغ اینسان فراوان نبودند
وقتی که بچه بودم مردم نبودند
آن روزها وقتی که من بچه بودم
غم بود
اما کم بود
متن ترانه یه شب مهتاب
یه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه،
دره به دره صحرا به صحرا،
اون جا که شبا پشت بیشهها
یه پری میآد ترسون و لرزون
پاشو میذاره تو آب چشمه
شونهمیکنه موی پریشون…
یه شب مهتاب ماه میآد تو خواب
منو میبره ته اون دره
اونجا که شبا یکه و تنها
تکدرخت بید شاد و پرامید
میکنه به ناز دسشو دراز
که یه ستاره بچکه مث
یه چیکه بارون به جای میوهش
سر یه شاخهش بشه آویزون…
یه شب مهتاب ماه میآد تو خواب
منو میبره از توی زندون
مث شبپره با خودش بیرون،
میبره اونجا که شب سیا
تا دم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا سر میدونا:
عمو یادگار! مرد کینهدار!
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟
مست ایم و هشیار،
شهیدای شهر!
خواب ایم و بیدار،
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه میآد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون
متن ترانه کتیبه از فرهاد مهرداد
گرم و زنده، بر شن های تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
گرم و زنده، بر شن های تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون ها لبخند گردم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت و
دریا دلش را ، خواهد گشود
تا قاصد میلیون ها لبخند گردم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت و
دریا دلش را ، خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
زمان در من خواهد مرد
و من بر زمان خواهم خفت
متن ترانه ترانه وحدت از فرهاد مهرداد
الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم
والا پیامدار، محمد!
گفتی كه یک دیار
هرگز به ظلم و جور
نمیماند برپا و استوار!
…
آنگاه، تمثیلوار
کشیدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار!
…
در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،
– دیرینه! ای محمد!
جا هست بیش و کم،
آزاده را
که تیغ کشیدهست بر ستم؟
محمد
ترانه بنفشه ها
در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن
وقتی بنفشه ها را
با برگ و ریشه وپیوند و خاك در جعبه های
كوچك چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
ای كاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها
میشد
با خود ببرد هر كجا كه خواست
در روشنائی باران, در آفتاب پاك
در روزهای آخر اسفند
منبع : دانشنامه تی تیل