روحم رو گم کردم . . . حرفم رو . . . واژه هامو . . .
دارم توی یه خلوت بزرگ گم می شم
می بینی ؟! دوباره به تهی رسیدم
به سکوت . . . به تنهایی !
دیگه باد خبر از روزهای پردغدغه ی من برات نمیاره
من داشتم ذره ذره آب می شدم و کسی نمیدید . . .
داشتم هر نفس فریاد می شدم و کسی نمی شنید
من دیگه طاقت نداشتم
فقط چشمامو رو هم گذاشتم و گذشتم . . .
گذشتم . . . گذشتم . . .
مهم نبود که کجا میرم . . .
فقط وحشت زده می دویدم
اما حالا احساس می کنم از خودم هم گذشتم
دیگه چیزی نمونده . . .
کسی هم نیست
من رفتم و همه رفتند
حالا مثل کسی که از تاریکی میاد تو روشنایی
یا شایدم برعکس
فقط چشمامو بستم
و پُرم از دلهره . . .
و دلهره اینکه چشمامو باز کنم و باز هم تو رو نبینم . . .
دلهره اینکه اعتراف کنم که کم آوردم
و خودم تو این اعتراف بشکنم !
دلهره اینکه یه نگاه به پشت سرم بندازم و ببینم . . .
ببینم باز اشتباه اومدم . .