خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز این کله پوکو میگیرم بالا و از بی سیگاری میزنم زیر آواز و اینقدر میخونم تا این گلوی وا مونده وا بمونه…. تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی که عمو بارون رو طاقش عشق …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : حسین پناهی
شعر مادربزرگ از حسین پناهی
مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در …
بیشتر بخوانید »زیباترین نوشته های حسین پناهی
۱- من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! …
بیشتر بخوانید »دل نوشته های حسین پناهی
*اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند* *دیگر گوسفند نمیدرند**به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند… * *
بیشتر بخوانید »