آخرین خبرها

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان

گاهی وقتا حواسمون باشه …

naghmehsara.ir 21 310x205 - گاهی وقتا حواسمون باشه ...

گاهی وقتی …     گاهی وقت ها..!! یادت میره که… لیوان چاییت روبه روت… داره یخ میزنه… یادت میره که… بین اشک ریختنات… پلک بزنی…! یادت میره که… شبها برای خوابیدن… باید چشاتو ببندی…! یادت میره که… نباید انقدر اه بکشی…! منبع : نغمه سرا

بیشتر بخوانید »

دعای کوروش کبیر برای ایران زمین

fun1514 250x205 - دعای کوروش کبیر برای ایران زمین

کوروش روزی  به درخواست بزرگان ایرانی برای ایران زمین دعایی کرد خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین بزرگ،سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار. بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعا نمودید؟ فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای …

بیشتر بخوانید »

کلاس فلسفه

fun1438 310x205 - کلاس فلسفه

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد سپس  از شاگردان خود پرسید که ، آیا این ظرف پر است …

بیشتر بخوانید »

داستان یک عشق منطقی

fun1519 1 310x194 - داستان یک عشق منطقی

جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند. دوستان جوان به او می‌گفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را …

بیشتر بخوانید »

عشق یا پول

fun1225 310x205 - عشق یا پول

روزی دختری همراه پدرثروتمندش شیرینی هایی را به مدرسه ی شیوانا بردند و گفتند  اینها هدایای ازدواج  دختر با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است. شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟ مرد ثروتمند پاسخ داد: این پسر شیفته‌ی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را …

بیشتر بخوانید »

زخم زبان بدتر از زخم شمشیر

fu4197 299x205 - زخم زبان بدتر از زخم شمشیر

ممکن است شما هم گاهی به دیگران حرفهایی را گفته باشید که دل آنها رنجیده باشد و حتی شاید از کار خود پشیمان شده اید اما  می گویند  زخم شمشیر، خوب می‌شود، ولی زخم زبان، خوب نمی‌شود و در این مورد داستانی می‌گویند: در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی …

بیشتر بخوانید »

دعای مادر

oiuygv - دعای مادر

می توان گفت یکی از پشتوانه های زندگی خیلی از افراد موفق دعاهای مادر است. در این مطلب داستانی در این خصوص آورده شده است. پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت . بعد از پرواز ناگهان اعلان …

بیشتر بخوانید »

داستان کودکانه ماهی پولک طلا

داستان کودکانه

داستان کودکانه ماهی پولک طلا -یکی بود یکی نبود. در یک برکه پر از آب، یه ماهی کوچولو بود به اسم پولک طلا که همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. او، دوستان زیادی داشت و هر روز در برکه، با آن‌ها بازی می‌کرد. یک روزکه پولک طلا، برای بازی راهی شد، صدای دوستش، قورقوری را از بیرون آب شنید و با تعجب …

بیشتر بخوانید »

داستان کودکانه دخترک آواز خوان

دخترک آواز خوان

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه خیلی خوشگلی را می بیند که دور سر او پرواز میکند. دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد . به همین …

بیشتر بخوانید »

داستان کودکانه کتابهای شلخته

کتابخانه شلخته

امروز چند تا کتاب جدید به کتابخانه آوردند تا در قفسه های مخصوص خودشان قرار دهند. اما مثل اینکه این کتابها هنوز کتابخانه ندیده بودند. چه کارهایی می کردند. بلند بلند می خندیدند. همدیگر را هل می دادند. حوصله نداشتند سر جایشان منظم قرار بگیرند. یک دفعه توی قفسه ها دراز می کشیدند و… خلاصه حسابی آبروریزی درآورده بودند. اعضای …

بیشتر بخوانید »

داستان عصبانیت برای بچه ها

قصه عصبانیت

يكي بود يكي نبود، بچه ي كوچك و بداخلاقي بود. روزي پدرش به او كيسه اي پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود …

بیشتر بخوانید »

ای آیینه

منمال خدا هستم

چندین سال پیش بود. ما در یک خانواده خیلی فقیر در یک دهکده دور افتاده به نام روکی، توی یک کلبه کوچک زندگی می کردیم. روزها در مزرعه کار می کردیم و شبها از خستگی زود خوابمان می برد.

بیشتر بخوانید »

مشکلی که فقط به موش ربط داشت

تله موش

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید،به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد.ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید از مرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند و گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و در این مدت از …

بیشتر بخوانید »

چقدر زود باور هستیم

چقدر زود باور هستید

دانشجويي که سال آخر دانشکده خود را مي‌گذراند به خاطر پروژه‌اي که انجام داده بود جايزه اول را گرفت. او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستي مبني

بیشتر بخوانید »

کلبه

کلبه

احساس سرما کردم و از خواب بیدار شدم نور ماه از پنجره به داخل کلبه راه پیدا کرده بود و سایه وسایل فردی را که سالها با او زندگی می کردم را به دیوارهای چوبی کلبه دوخته بود. ان شب در کلبه کاملا باز بود و رد پایی بر روی برف ها به جای مانده بود.

بیشتر بخوانید »

تکه ای که دوست نداری

شیوانا

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد

بیشتر بخوانید »

دفتر مشق کثیف

داستانک

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : …

بیشتر بخوانید »

مسجد و تاجر

مسجد و تاجر

شخص ثروتمندی در کنار مسجد قلعه فتح اله کابل یک غذاخور برپا کرد که توی آن موسیقی و آواز بود و رقص و مشروب. پیش نماز مسجد هر روز بعد از نماز از خدا می خواست که قهر و غضب خود به این رستوران وارد کند و یک بلای آسمانی را بر آن فرود بیاورد. یک ماه از افتتاح رستوران …

بیشتر بخوانید »

200 تومان لبخند بزن

داستانک

ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست

بیشتر بخوانید »