اگه تو از پيشم بري سر به بيابون مي ذارم هر چي گل شقايقه رو خاك مجنون مي ذارم اگه تو از پيشم بري من خودم و گم مي کنم به عمر تو رو شرمنده حرفاي مردم مي کنم اگه تو از پيشم بري دل رو به دريا مي زنم غرور خورشيد و با برف آرزوها مي شكنم اگه تو …
بیشتر بخوانید »شعر عاشقانه
تولدی دیگر از فروغ فرخزاد
همهء هستي من آيهء تاريکيست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاهان شکفتن ها و رستن هاي ابدي آه کشيدم ، آه من در اين آيه ترا به درخت و آب و آتش پيوند زدم زندگي شايد يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد زندگي شايد ريسمانيست که مردي با آن خود را از …
بیشتر بخوانید »شب و هوس از فروغ فرخزاد
در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نميآيد اندوهگين و غمزده مي گويم شايد ز روي ناز نمي آيد چون سايه گشته خواب و نمي افتد در دامهاي روشن چشمانم مي خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه هاي نبض پريشانم مغروق اين جواني معصوم مغروق لحظه هاي فراموشي …
بیشتر بخوانید »عشق چه زیبا بود اگر
عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود. عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکبار در چشمانت نشانی از آن می دیدم. عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید. عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم. عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید. عشق …
بیشتر بخوانید »سلام ای بی وفا ای بی ترحم
سلام اي بي وفا،اي بي ترحم سلام اي خنجرحرفاي مردم سلام اي آشنابا رنگ خونم سلام اي دشمن زيباي جونم بازم نامه ميدم با سطر قرمز آخه اين بارشده من با تو هرگز نمي خوام حالتو حتي بدونم تعجب مي كني آره همونم هموني كه زموني قلبشو باخت همون كه از تو يك بت، يك خدا …
بیشتر بخوانید »با این غرور بلندت از خسرو گلسرخی
در بقعه های ساکتِ بودن ، همراه خوب من آن شال ِ سبز کِبر را به دور بیفکن و با تمامی وسعت انسانیت بگو که ما باغی ایم باغی چنان بزرگ و سبز که دنیا در زیر سایه اش خواب هزار ساله ی خود را خمیازه می کشد . در بقعه های خامُش ِ بودن از جوار ضریح چندی است …
بیشتر بخوانید »چند شعر عاشقانه از سهراب سپهری
دروگران پگاه پنجره را به پهنای جهان می گشایم: جاده تهی است. درخت گرانبار شب است. نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست تو نیستی ، و تپیدن گردابی است تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست می آیی : شب از چهره ها بر می خیزد …
بیشتر بخوانید »از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام هوس بوسه ام و در لب خاموش توام همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو چون صدایی که ز …
بیشتر بخوانید »من او را دوست می دارم
و این روزها کمی دلتنگ و بی تابی و من دلشوره می گیرم و از فرط همین طوفان کمی بی خواب… کمی افسردگی دارم و حالم را کسی اصلا نپرسیده آهای مردم کسی از حال من اینجا خبر دارد ؟! ولی روزهای پیش از این به هر شخصی که جویا شد از احوالم نوشتم : خوب باشد خوب خوبم ، …
بیشتر بخوانید »جادوی سکوت از فریدون مشیری
من سکوت خویش را گم کردهام! لاجرم در این هیاهو گم شدم من، که خود افسانه میپرداختم، عاقبت، افسانهی مردم شدم! ای سکوت، ای مادر فریادها، ساز جانم از تو پرآوازه بود، تا در آغوش تو راهی داشتم، چون شراب کهنه، شعرم تازه بود. در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر …
بیشتر بخوانید »نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد گل از تو گلگون تر امید از تو شیرین تر. نمیشود ،پاییز فضای نمناک جنگلی اش برگهای خسته ی زردش غمگین تر از نگاه تو باشد…. نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد. نمیشود که که تو باشی به مهربانی مهتاب در آن زمان که روح دردمند ولگردم بستری میجوید بالینی …
بیشتر بخوانید »نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم
نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسیم گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب اشتباه از نگه کاه به گاهش کردم دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر غیرتم کشت ولی خوب نگاهش …
بیشتر بخوانید »گریه ی بی اختیار
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل که …
بیشتر بخوانید »محنت بسیار
عاشقي محنت بسيار كشيد تا لب دجله به معشوقه رسيد نا شده از گل رويش سيراب كه فلك دسته گلي داد به اب نازنين چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دلسوخته بود ديد در روي شط ايد به شتاب نو گلي چون گل رويش شاداب خواست كازاد كند از بندش اسم گل برد در اب افكندش خوانده بود …
بیشتر بخوانید »فراموشت نمی کردم
سخن دیگر نگفتی ای سخن پرداز خاموشم فراموشت نمی کردم چرا کردی فراموشم؟ ز سردی های خاک تیره آغوشت چه می جوید چه بد دیدی ؟چه بد دیدی؟ ز گرمیهای آغوشم نه چشم بسته بگشایی نه راه رفته باز آیی به مرگت بار تنهایی چه سنگین است بر دوشم به جز در دیده ام کی می پسندیدی سیاهی را؟ نمی …
بیشتر بخوانید »بچه بودم از مریم حیدرزاده
بچه بودم، نه دیگه منتظر زنگ بودم نه دیگه واسه تو، این همه، دلتنگ بودم بچه بودم تو نبودی، شبا زود خوابم می برد دل کوچیکم، فقط غصه بازی رو می خورد بچه بودم، چه قدر صاف و روون می خندیدم خوبیش این بود که ازت، نمی خوامت، نمی شنیدم بچه بودم همه ام مثل خودم بچه …
بیشتر بخوانید »اشعاری زیبا از مریم حیدرزاده
رفع زحمت حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا دارم به این بدقولیت دیریست عادت می کنم چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست تقدیر ویران می کنم من هم مرمت می کنم در اشتباهی نازنین تو …
بیشتر بخوانید »وقتي كه چشات ابره
وقتي كه چشات ابره ، پلكات چه مهي داره آفتاب به نگاه تو ، كلي بدهي داره ماه روزا مياد مكتب،پيش مژه نازت بارون شده شاگرد،شب تاسحرسازت پروانه مياد دورت،تنها واسه مردن مردن پيش چشم تو،يعني هميشه بردن دريا شنيدم عصرا،موتوميزنه شونه راستي ديگه فهميدم، محض چي پريشونه پيش يه نگاه تو،كوها هميشه مومن بيچاره گلا …
بیشتر بخوانید »نه زنگي،نه حرفي،نه يادگاری
نه زنگي،نه حرفي،نه يادگاری تونكنه رفتي به خواستگاري خب ببينم كيه؟موهاش بلنده؟ توي خيابون بي صداميخنده؟ چشاش چه جوره؟روشنه؟كشيدس؟ يقين دارم كه شبيه سپيدس دساش چي؟جنس دستاش ازبلوره؟ توصورتش يه چيزي مثل نوره؟ ابروش چي؟حتماابروهاش كمونه اخلاق ورفتارش چي؟مهربونه؟ چه رنگيه؟گندمي ياسفيده؟ چقددوسش داري تبت شديده؟ كجاديديش،توي محل كارت؟ اون چي،مث توشده بيقرارت راستي مژش …
بیشتر بخوانید »ای مهربانتر از برگ
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران بیداری ستاره در چشم جویباران آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران بازا که در هوایت خاموشی جنونم فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران گفتی : به روزگاران …
بیشتر بخوانید »