ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا نشئهٔ صدخم شراباز چشممستتغمزهای خونبهای صد چمن از جلوههایت یک ادا همچوآیینه هزارت چشم حیران رو بهرو همچوکاکل یکجهان جمعپریشان درقفا تیغ مژگانت به آب ناز دامن میکشد چشم مخمورت بهخون تاک میبندد حنا ابروی مشکینت از بار تغافلگشته خم ماندهزلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها …
بیشتر بخوانید »