به زمين ميزني و ميشكني عاقبت شيشه اميدي را سخت مغروري و ميسازي سرد در دلي آتش جاويدي را ديدمت واي چه ديداري واي اين چه ديدار دلازاري بود بي گمان برده اي از ياد آن عهد كه مرا با تو سر و كاري بود ديدمت واي چه ديداري واي نه نگاهي نه لب پر نوشي نه شرار نفس پر …
بیشتر بخوانید »