شعر تا صبح سلیمان – شعر مرا با داس نچینید تقدیر ترک خورده ام را مجالی باید چشم ها را تا چشمه بدرقه می کنم و طعم ژرف افیانوس را محال است که در یک صدف یا در تُنگی از آب ساده ادراک کرد انگشتر زردم را یمنی می چرخانم تا صبح سلیمان تا دیو وجودم آفتاب را به پشت …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : سلیمان
داستان دیو و سلیمان
دکتر الهی قمشه ای می گوید » یکی از جذاب ترین تعبیرات ” نفس و عشق ” ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است . قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان …
بیشتر بخوانید »داستان مورچه عاشق و حضرت سلیمان
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود. از او پرسید: که چرا این همه سختی را متحمل می شود؟
بیشتر بخوانید »