آخرین خبرها

بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه برای بچه ها

قصه فرار کتابها برای بچه ها

کودکانه کتاب 310x205 - قصه فرار کتابها برای بچه ها

کتاب کوچولو سرفه می کرد. چشــم هــایش پراز خاک شده بود. اشک در چشـم هایش جمع شده بود. خانم کتاب جلو رفت و دستی به سر او کشید. پدر بزرگ کتاب ها که خیلی قدیمی بود جلو آمد و گفت:      «لطفاً همه به حرف های من گوش کنید. ما چند سال است که در ایــن قفسه هستیم و هیچ کس ما را …

بیشتر بخوانید »

قصه کدو قلقله زن برای بچه های عزیز

قصه کدو قلقله زن برای بچه های عزیز

قصه کدو قلقله زن برای بچه های عزیز يكي داشت؛ يكي نداشت. پيرزني سه تا دختر داشت كه هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تك و تنها. روزي از روزها از تنهايي حوصله اش سر رفت. با خودش گفت: «از وقتي دختر كوچكترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خيلي سوت و كور شده, خوب …

بیشتر بخوانید »

داستان کودکانه دم قشنگ روباه شکمو

داستان کودکانه دم قشنگ روباه شکمو

داستان کودکانه دم قشنگ روباه شکمو -یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت و صحرا می گشت و خرگوش و پرنده شکار می کرد و می خورد و وقتی …

بیشتر بخوانید »

داستان بابا برفی برای کودکان

بابا برفی

داستان بابا برفی برای کودکان -آن سال زمستان، زمستان سختی بود: درخت ها را سرما زده بود – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه. آب هم از رفتن خسته شده بود، یخ زده بود. همه جا سفید بود، همه جا، …

بیشتر بخوانید »

داستان کودکانه گلابی

داستان کوتاه اسراف

داستان کودکانه گلابی – یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای …

بیشتر بخوانید »

قصه کودکانه عمو خرگوش و دکتر بلوط

عمو خرگوش و دکتر بلوط

قصه کودکانه عمو خرگوش و دکتر بلوط “ یکی بود یکی نبود بجز خدا هیچکس نبود.در جنگلی دور دور خرگوش پیری زندگی می کرد که عمو خرگوش صداش می کردن. عمو خرگوش خیلی خیلی لاغر شده بود و هر روز از روز پیش ضعیف ترو کوچکتر می شد. عمو خرگوش مدت های زیادی بود که نمی توانست چیزی بخوردچون یکی …

بیشتر بخوانید »

قصه کودکانه تافی ببر بی راه

قصه کودکانه تافی ببر بی راه

قصه کودکانه تافی ببر بی راه” تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درخت‌ها بازی می‌کرد. این‌ور می‌دوید، اون‌ور می‌دوید و از روی این درخت به اون درخت دنبال شاپرک‌ها می‌کرد. یكهو یک باد تند آمد و درخت‌ها را تکان داد. تافی محکم شاخه یک درخت را گرفت. اما باد آمد، از روی تافی رد شد و …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه سیاره سرد برای کودکان

داستان سیاره سرد

داستان کوتاه سیاره سرد برای کودکان “ هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت. اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود. در اين سياره موجودات عجيب سبز رنگي زندگي مي كردند آنها براي اينكه بتوانند اطراف خود …

بیشتر بخوانید »

داستان 101 سگ خالدار

101 سگ خالدار

داستان 101 سگ خالدار “ پانگو و پردينا و پانزده توله كوچولوي سفيدي خادارشان در آپارتمان كوچك و زيباي زن و شوهري به نامهاي راجر و آنيتا در لندن زندگي مي كردند انها در كنار صاحبانشان كاملاً راضي و خوشحال بودند تا اينكه يك روز سرو كله يكي از همكلاسي هاي قديمي انيتا به نام كروالا پيدا شد او به …

بیشتر بخوانید »

قصه سنگ کوچولو

سنگ کوچولو

قصه سنگ کوچولو “ یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود.هرکسی از کوچه رد می شد، لگدی به سنگ می زد و پرتش می کرد یک گوشه ی دیگر.سنگ کوچولو خیلی ناراحت بود.تمام بدنش درد می کرد.هر روز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده می شد.سنگ کوچولو اصلاً حوصله نداشت.دلش می …

بیشتر بخوانید »

داستان سه بچه خوک

داستان سه بچه خوک

داستان سه بچه خوک داستانی آموزنده برای کودکان می باشد اینکه کودک از این قصه می آموزد که هر کاری که به وی سپرده می شود به بهترین نحو انجام دهد چرا که اگر چنین نباشد خود وی متضرر خواهد شد. داستان سه بچه خوک يكي بود ، يكي نبود ، زير گنبد كبود در جنگلي، خوكي با سه پسرش …

بیشتر بخوانید »