دلبری دارم که در دل بیقراری میکند میکُشد هر روز جان و راز داری میکند نیست بیجا کانکه خورشید ازپیِ دیداراوست گرکه با شمعی چو من ناسازگاری میکند تا نگارم را کند دور از گزند ِ روزگار ماه شبها روی بامش پاسداری میکند گرنهد گامی به صحرا ، تا ببوسد پای یار چشمه از خاک ِبیابان خویش جاری میکند ابر …
بیشتر بخوانید »