یک داستان قدیمی هست که میگوید :پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : پیرمرد
دمت گرم
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
بیشتر بخوانید »بیلش را پارو کرده
می گویند، اگر كسی چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو كند،حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میكند.
بیشتر بخوانید »گل صداقت
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزادهای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
بیشتر بخوانید »