روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کردکه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : short story
Does love need a reason
Once a Girl when having a conversation with her lover, asked يك بار دختري حين صحبت با پسري كه عاشقش بود، ازش پرسيد
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه خانه ای با پنجره های طلائی
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با …
بیشتر بخوانید »ایمیل اشتباهی
A man checked into a hotel. There was a computer in his room* so he decided to send an e-mail to his wife. However* he accidentally typed a wrong e-mail address* and without realizing his error he sent the e-mail
بیشتر بخوانید »