باغ من آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر، با آن پوستين سرد نمناكش باغ بي برگي روز و شب تنهاست با سكوت پاك غمناكش ساز او باران، سرودش باد جامه اش شولاي عرياني ست ور جز اينش جامه اي بايد بافته بس شعله ي زر تا پودش باد گو بريد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد …
بیشتر بخوانید »