آخرین خبرها

دانلود دکلمه نشانی پنجم با صدای جلیلوند

دانلود دکلمه نشانی پنجم با صدای جلیلوند ”

دکلمه: وحید جلیلوند

شاعر: سیدعلی صالحی

438213 aQHGBSbf - دانلود دکلمه نشانی پنجم با صدای جلیلوند
دانلود دکلمه نشانی پنجم با صدای جلیلوند

متن اصلاح شده توسط کاربر گرامی امیر رضا:

نزدیک به همین میلِ همیشه ی رفتن

انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خار خوش باور

چشم براه کودکان دبستانی دور

هی بیقراریِ غروب را تحمل می کند

اما کمی دورتر از باد نابلد

عده ای آشنا مشغول چراغانی کوچه تا انتهای آینه اند

انگار که شبِ دیدارِ باران و بوسه نزدیک است

تو ای زلالتر از باران

نازکتر از نسیم

دلِ بیقرار من

ری را

رو به آن نیمکتِ رنگ و رو رفته

بالِ بوته ی بابونه

همان کنارِ ایستگاه پنجشنبه

همانجا

نزدیک به همان میلِ همیشه ی رفتن

اگر می آمدی می دانستی

چرا همیشه رفتن بسوی حریم علاقه آسان و

باز آمدن از تصرّفِ بوسه دشوار است

راستی مگر نشانیِ ما همان کوچه ی پیچک پوشِ دریا نبود

پس من اینجا چه می کنم؟

از این چند چراغِ شکسته چه می خواهم؟

اینجا هیچکدام از این همه پنجره ی پلک بسته ی غمگین هم نمی دانند

کدام ستاره در خوابِ ما گریان است

 

من البته آن شب آمدم

آمدم

حتی تا همان کاشیِ لب لعابیِ آبی

تا همان کاشیِ شب شکسته ی هفتم

اما جز فالِ روشنی از رازِ حافظ و

عطرِ غریبی از گیسویِ خیسِ تو با من نبود

 

آمدم

در زدم

بوی دیوارودل دلِ آبیِ دریا می آمد

نبودی و

هیچ همسایه ای انگار تورا نمی شناخت

دیگر از آن همه کاشی

از آن همه کلمه

کبوتر، ارغوان

انگار هیچ نشانیِ روشنی نبود

کسی از کوچه نمی گذشت

تنها مادری از آوازِ گریه های پنهانی

از همان بالایِ هشتی کوچه می آمد

نه شتابی در پیش و

نه زنبیلی در دست

فقط انگار زیر لب چیزی می گفت…

خاموش و خسته

صبور و بی پاسخ از کنارِ نادیدن گذشت

آه اگر بمیرم این لحظه چه کبوترانی که دیگر ازبالای آسمانِ به بامِ حرم باز نخواهند گشت

ریرا…

میان ما مگر

چند رودِ گل آلوده پر گریه می گذرد که از این دامنه تا آن دامنه که تویی هیچ پلی از خوابِ پروانه نمی بینم

آسمان آبی و شهر… تمامِ شهر

تا خوابِ نزدیک به صبحِ نماز خلوت

شبی که رفت

غروب روشنش را از یاد نخواهم برد

آن شب که تو رفتی باز آسمان آبی بود

باز تمام شهر خلوت

و باز پایانِ پسینی غریب از همان عطسه ی حباب و حول و ولایِ سپیده دم پیدا بود

برهنه به بسترِ بی کسی مردن

تو از یادم نمی روی…

خاموش به رساترین شیونِ آدمی

تو از یادم نمی روی

گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی قرار

تو از یادم نمی روی

سفری ساده از تمامِ دوستت دارمِ تنهایی

تو از یادم نمی روی

سوزنریز بی امانِ باران بر پیچک و ارغوان

تو از یادم نمی روی

تو… تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی

دیر آمدی؟ دُرُست

پرستارِ پروانه و ارغوان بوده ای درست

مراقبِ خواناترین ترانه از هق هق گریه بوده ای درست

رازدار آوازِ اهلِ باران بوده ای درست

خواهرِ غمگینترین خاطراتِ دریا بوده ای درست

اما از من و این اندوه پر سینه بی خبر چرا؟

آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بخارِ این پنجره کشیدم و

تو نیامدی…

چقدر کوچه را

تا باورِ آسمان و کبوتر

تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور

تا صحبتِ پسین و پروانه..

پاییدم و تو نیامدی!

باز عابران همان عابرانِ خسته ی همیشگی بودند

باز خانه

همان خانه…

و کوچه…همان کوچه

و

شهر همان شهرِ ساکتِ سالیان…!

من اما از همان اوّلِ بارانِ بی قرار می دانستم

دیدارِ دوباره ی ما میسّر است….ری را!

ریرا مرا نان و آبی

علاقه ی عریانی

ترانه ی خردی

توشه ی غنائتی

بس بود

تا برای همیشه با اندکی شادمانی

تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو بگذرم …..

دانلود دکلمه نشانی پنجم با صدای جلیلوند

Rate this post
نت های پیانو نت های ویولن نت های سنتور نت های گیتار

درباره‌ی Vahid Ezati

2 نظر

  1. با تشکر از مدیریت محترم سایت پربار تی تیل
    متن کمی با دکلمه تفاوت دارد،

    متن اصلاح شده:
    نزدیک به همین میلِ همیشه ی رفتن
    انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خار خوش باور
    چشم براه کودکان دبستانی دور
    هی بیقراریِ غروب را تحمل می کند
    اما کمی دورتر از باد نابلد
    عده ای آشنا مشغول چراغانی کوچه تا انتهای آینه اند
    انگار که شبِ دیدارِ باران و بوسه نزدیک است

    تو ای زلالتر از باران
    نازکتر از نسیم
    دلِ بیقرار من
    ری را
    رو به آن نیمکتِ رنگ و رو رفته
    بالِ بوته ی بابونه
    همان کنارِ ایستگاه پنجشنبه
    همانجا
    نزدیک به همان میلِ همیشه ی رفتن
    اگر می آمدی می دانستی
    چرا همیشه رفتن بسوی حریم علاقه آسان و
    باز آمدن از تصرّفِ بوسه دشوار است
    راستی مگر نشانیِ ما همان کوچه ی پیچک پوشِ دریا نبود
    پس من اینجا چه می کنم؟
    از این چند چراغِ شکسته چه می خواهم؟
    اینجا هیچکدام از این همه پنجره ی پلک بسته ی غمگین هم نمی دانند
    کدام ستاره در خوابِ ما گریان است

    من البته آن شب آمدم
    آمدم
    حتی تا همان کاشیِ لب لعابیِ آبی
    تا همان کاشیِ شب شکسته ی هفتم
    اما جز فالِ روشنی از رازِ حافظ و
    عطرِ غریبی از گیسویِ خیسِ تو با من نبود

    آمدم
    در زدم
    بوی دیوارودل دلِ آبیِ دریا می آمد
    نبودی و
    هیچ همسایه ای انگار تورا نمی شناخت
    دیگر از آن همه کاشی
    از آن همه کلمه
    کبوتر، ارغوان
    انگار هیچ نشانیِ روشنی نبود
    کسی از کوچه نمی گذشت
    تنها مادری از آوازِ گریه های پنهانی
    از همان بالایِ هشتی کوچه می آمد
    نه شتابی در پیش و
    نه زنبیلی در دست
    فقط انگار زیر لب چیزی می گفت…
    خاموش و خسته
    صبور و بی پاسخ از کنارِ نادیدن گذشت

    آه اگر بمیرم این لحظه چه کبوترانی که دیگر ازبالای آسمانِ به بامِ حرم باز نخواهند گشت
    ریرا…
    میان ما مگر
    چند رودِ گل آلوده پر گریه می گذرد که از این دامنه تا آن دامنه که تویی هیچ پلی از خوابِ پروانه نمی بینم
    آسمان آبی و شهر… تمامِ شهر
    تا خوابِ نزدیک به صبحِ نماز خلوت
    شبی که رفت
    غروب روشنش را از یاد نخواهم برد
    آن شب که تو رفتی باز آسمان آبی بود
    باز تمام شهر خلوت
    و باز پایانِ پسینی غریب از همان عطسه ی حباب و حول و ولایِ سپیده دم پیدا بود
    برهنه به بسترِ بی کسی مردن
    تو از یادم نمی روی…
    خاموش به رساترین شیونِ آدمی
    تو از یادم نمی روی
    گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی قرار
    تو از یادم نمی روی
    سفری ساده از تمامِ دوستت دارمِ تنهایی
    تو از یادم نمی روی
    سوزنریز بی امانِ باران بر پیچک و ارغوان
    تو از یادم نمی روی
    تو… تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی
    دیر آمدی؟ دُرُست
    پرستارِ پروانه و ارغوان بوده ای درست
    مراقبِ خواناترین ترانه از هق هق گریه بوده ای درست
    رازدار آوازِ اهلِ باران بوده ای درست
    خواهرِ غمگینترین خاطراتِ دریا بوده ای درست
    اما از من و این اندوه پر سینه بی خبر چرا؟
    آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بخارِ این پنجره کشیدم و
    تو نیامدی…
    چقدر کوچه را

    تا باورِ آسمان و کبوتر

    تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور

    تا صحبتِ پسین و پروانه..

    پاییدم و تو نیامدی!

    باز عابران همان عابرانِ خسته ی همیشگی بودند

    باز خانه

    همان خانه…

    و کوچه…همان کوچه

    و

    شهر همان شهرِ ساکتِ سالیان…!

    من اما از همان اوّلِ بارانِ بی قرار می دانستم

    دیدارِ دوباره ی ما میسّر است….ری را!

    ریرا مرا نان و آبی
    علاقه ی عریانی
    ترانه ی خردی
    توشه ی غنائتی
    بس بود
    تا برای همیشه با اندکی شادمانی
    تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو بگذرم …..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *