یک روزحیوانات جنگـل تصمیـم گرفتند برای جنگل شان رئـیسی انتخـاب کنند! جوجه تیغی پرید وسط وگفت: «من رئیس می شوم!»
آقا فیـله گفت: «بـه شرطی که تیغ هـایت را دربیاوریم، چـون وقـتـی عصبـانـی می شوی تیغهایت را در بدن حیوانات فرو می کنی!»
امّا جوجه تیغی قبول نکرد.
آقا خرگوشه پرید وسط و گفت: «من رئیس می شوم!»
حـیوانات گفتـند: «تو گـوش هـایت بلـند اسـت، وقـتی عصبـانی می شـوی بـا گوشهایت حیوانات را می زنی!»
آقا فیله گفت: «من از همه بزرگ ترم، پس من رئیسم!»
حیوانات گفتند: «به شرط این که عاج ها یت را بکنیم!»
امّا آقا فیله قبول نکرد…
یک دفـعـه آقا شیـره که پشت بوته ای پنهان شده بود پرید وسط، غرشی کرد و گفت:
«جمع کنید، ایـن مسخـره بازی ها چیست!؟همه می دانند من رئیس جنگلم!»
حیوانات هرکدام به سوراخی رفتند…