داستان کوتاه مجازات اثر استفان لاكر “
سنگین ترین مجازاتی كه خدایان یونان باستان می توانستند برای سیزیفوس در نظر بگیرند این بود كه او كار بیهوده ای را همیشه انجام دهد .
سیزیفوس محكوم شده بود تا ابد تخته سنگی را از یك سراشیبی تند بالا ببرد . مدت ها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از شیبی تند بود تا به بالای بلندی می رسید تخته سنگ از آنجا سقوط می كرد و به پایین دره می افتاد.اما خدایان فراموش كرده بودند كه سنگ بر اثر مرور زمان دچار فرسایش می شود. در صدسال اول لبه های تیزی كه دست های سیزیف را بریده و آنها را زخمی كرده بود صاف شد.
در پانصد سال بعدی پستی و بلندی های سنگ به قدری صیقلی شد كه سیزیفوس تخته سنگ را قل می داد و بالا می برد . در هزار سال بعد تخته سنگ كوچك و كوچك تر و شیب هموار و هموار تر شد و…
این روزها سیزیفوس تكه سنگ ریزی را كه روزگاری صخره ای بود به همراه قرص های مسكن و كارت های اعتباری اش در كیفی می گذارد و با خود می برد. صبح سوار آسانسور می شود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفتر ش می رود که محل مجازاتش به حساب می آید بعد از ظهرها دوباره به پایین بر می گردد.