داستان روز نهم محرم “
هنگامی که عمر بن سعد، فرمانده کل سپاه عبیدالله بن زیاد، با دریافت نامه شدید الحن عبیدالله احساس خطر کرد و با آمدن شمر بن ذی الجوشن به کربلا، وی را رقیبی برای فرماندهی خویش میدید، با دست پاچگی تمام و بدون اطلاع قبلی، در عصر روز تاسوعا فرمان حمله عمومی به سوی خیمهگاه امام حسین علیه السلام را صادر کرد.
وی با گفتن: «یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری»، سپاهیان خود را وادار به هجوم سراسری کرد و تلاش نمود تا کردار و رفتار خود را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا در نبرد با فرزندزاده رسول خدا صلی الله علیه و آله دچار حیرت و سستی گردند.
امام حسین علیه السلام که در آن هنگام، در پیشگاه خیمهاش به شمشیر تکیه داده و به استراحت مختصر پرداخته بود، با صدای خواهرش زینب کبری سلام الله علیها بیدار گردید و خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروی خود مشاهده نمود، که در حال پیش روی به سوی خیمهگاه وی بودند.
آن حضرت، بیدرنگ برادرش حضرت عباس علیه السلام را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوی سپاه دشمن فرستاد، تا از فرمانده آنان، علت تهاجم عمومی را جویا شوند.
حضرت عباس علیه السلام و هیأت همراه، به سران سپاه عمر بن سعد نزدیک شده و پیام امام حسین علیه السلام را ابلاغ کردند و آنان در پاسخ امام حسین علیه السلام گفتند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که حسین بن علی علیه السلام یا در طاعت او در آید و با او بیعت کند و یا هم اینک آماده نبرد سرنوشت ساز باشد.
حضرت عباس علیه السلام پیامشان را به امام حسین علیه السلام رسانید و از آن حضرت، کسب تکلیف نمود. امام حسین علیه السلام به وی فرمود: از آنان بخواه که امشب را صبر کرده و کار نبرد را به فردا واگذارند. زیرا دوست دارم شب آخر عمرم مقدار بیشتری به عبادت و نماز بپردازم و خدا میداند که من به راز و نیاز با وی و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم.
حضرت عباس علیه السلام بار دیگر به سوی سپاه دشمن رفت و درخواست امام حسین علیه السلام را به آنان ابلاغ کرد. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کاری بود و شمر را رقیب خود میدید، از درخواست امام حسین علیه السلام سر باز زد و گفت: برای حسین، دیگر مهلتی نیست
برخی از فرماندهان سپاه، زبان به اعتراض گشوده و گفتند:ای فرمانده! اگر کافران و مشرکان از ما مهلت میخواستند، ما دریغ نمیکردیم ولی از مهلت دادن به فرزندزاده رسول خدا صلی الله علیه و آله امتناع میکنیم؟
عمر بن سعد در برابر اعتراضهای متعدد یاران خویش مواجه گردید و به ناچار درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت و به وی پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم، ولی بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر اطاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر میسپارم.
در این هنگام، آرامش نسبی حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمهگاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد، یعنی روز عاشورا شدند.
در برابر کاروان کم تعداد امام حسین علیه السلام و یارانش، که اهل و عیالشان نیز همراه آنان بودند، عبیدالله بن زیاد نیروهای رزمی فراوانی به کربلا اعزام کرد.
وی، علاوه بر لشکر یک هزار نفری حرّ بن یزید ریاحی، چهار هزار تن به همراه عمر بن سعد، دو هزار نفر به همراه یزید بن رَکاب کلبی، چهار هزار نفر به همراه حُصین بن نُمیر سکونی، هزار نفر به همراه شبث بن ربعی، هزار نفر به همراه حجّار بن ابجر بجلی، سه هزار نفر به همراه مصار بن مزینه مازنی، دو هزار نفر به فرماندهی شخص دیگر به کربلا اعزام کرد، تا با پیوستن به سپاه عمر بن سعد، جبهه سپاهیان یزید را در برابر سپاهیان امام حسین علیه السلام تقویت و تحکیم نماید.
اما شرورترین نیروهای عبیدالله بن زیاد، لشکر شمر بن ذی الجوشن بود، که به استعداد چهار هزار تن به قصد نبرد حتمی با اهل بیت پیامبر (ص) وارد سرزمین کربلا شد. ورود شمر به کربلا، مصادف بود با روز نهم ماه محرم(2).
هنگامی که نامه رضایت بخش عمر بن سعد به دست عبیدالله بن زیاد رسیده بود، شمر بن ذی الجوشن در مجلس وی حضور داشت و چون نظر عبیدالله درباره پیشنهاد عمر بن سعد، مبنی بر مصالحه با امام حسین علیه السلام را مشاهده کرد، بر آشفت و به عبیدالله گفت:ای امیر! آیا پیشنهاد او را پذیرفتهای؟ هم اینک حسین بن علی علیه السلام با پای خود در سرزمین تو گام نهاد و در نزدیکی تو مقیم گشت. به خدا سوگند، اگر امروز از تو رهایی پیدا کند، دیگر نمیتوانی بر او دست یابی.
در آن صورت، او عزیزتر و نیرومندتر گردد و تو ناتوانتر و خوارتر خواهی شد. پس او را رها مکن و در اختیارت بگیر، در این صورت هر تصمیمی که دربارهاش بگیری میتوانی جامه عمل به پوشانی.(3)
گفتار خصمانه و تحریک آمیز شمر، اثر سویی در عبیدالله بن زیاد به وجود آورد و نظرش را درباره امام حسین علیه السلام دوباره تغییر داد.
بدین جهت، در همان ساعت، نامه شدید اللحنی برای عمر بن سعد نوشت و به این مضمون، به وی فرمان داد: یا از حسین بن علی علیه السلام برای یزید بیعت بگیر و یا بر او بتاز و سرش را از بدن جدا کن و تمام یاران وی را از دم تیغ و تیر بگذران و بر بدنهایشان اسب بدوان. گرچه اسب تاختن بر بدنهای آنان، فایدهای ندارد ولیکن چون از زبانم جاری شده است، باید به عمل آوری.
سپس یادآور شد:ای عمر بن سعد! اگر آنچه را به تو فرمان دادهام انجام دهی، در نزد ما عزیز و سربلند خواهی بود و به آرزو و آمالت میرسی، ولی اگر تمایلی برای نبرد با حسین بن علی علیه السلام نداری، از فرماندهی سپاه معزول و کارهای سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار. (4)
عبیدالله، این نامه را به شمر سپرد و او را روانه کربلا نمود و وی را بر کردار و رفتار عمر بن سعد، مراقب ساخت.
نویسنده: تحریریه سایت تخصصی امام حسین علیه السلام – محمد جواد حریری
پی نوشت:
_______________________
۱- الکافی، ج۴، ص: ۱۴۸
۲- الفتوح (ابن اعثم کوفی)، ص ۸۹۱
۳- بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج ۴۴، ص ۳۹۰
۴- الارشاد (شیخ مفید)، ص ۴۳۸؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج۱، ص ۳۳۵