خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و
گفتم : فراموش ؛
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه
**********************************
آنــقـَــدر کــه
دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد
بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند …
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
ســـآز مــــے زنـــــم امـشـَــب
بــــﮧ کـــورـے چـشـــم دنیــــا
کـــــﮧ ســــــآز مـخـــآلــف مـے زنــَــد
بـــآ مــَـن ! !
**********************************************
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
افسوس که کسی نیست!
تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد
وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند
افسوس که کسی نیست…….
از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم
ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!
افسوس………
افسوس که در این روزگار کسی نیست
جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند
وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند.
میدانَم؛توام مثل من
از بودن هاشان
از عادت دادن هاشان
از نبود همیشگی شان
از تکرار این تابع خسته شده ای
به احترام تن زخم دیده ات؛
معادله را عوض می کنَم
بگذار بیایند و بروند
غصه نخور
عادت را خط زده ام..!
خدا به خیر کند باران امشب را…
مـن فقط تـو را می بینم
و تـو فقط مـن را نمی بینی…
زمـانـی دل ِ یکـی را سوزانـدم حـالـا یکـی …
یکـی …
یکـی ،
دلـم را میـسوزانـند
و من به این می اندیشم…
اگر عشق کاری که با من کرد با تو می کرد…
چند روز دوام می اوردی؟؟؟
رفتنت ممكن شد…
باورش ممكن نیست
وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد
نـِگه شـوטּ دارے ؛
صورتـشوטּ رو میوטּ دستـآتـ مُحـکـم بگیرے
بگے : بـبـیـטּ …
مـטּ دوستـتـ دآرم ، نــــرو !
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثله:چیزی شده؟؟؟!
اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی و با لبخند میگی:
نه هیچی…!
********************************************************************
هر وقت خورشید را
بالای سرت دیدی
بدان در غروبی دلگیر به تو میاندیشم…
و نفسی تــازه کنمـــ …
گــرد گــرد استـــ
این زمین..
ایــنــ روزگــــار …
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم …
برای کسی که مدتهاست،
بی آن که باشد،
هـر لحـظه،
زنـدگی اش کـرده ام !
که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند …
و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!
فقط نمیدانم ….
تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟!
آخر قصه را بردار و با خودت ببر
همان یکی بود یکی نبود
همان گنبد کبود را برای من بگذار
در فکر شروعی دوباره ام!
من بودم و هنوز کس دیگری نبود!!!