آخرین خبرها

کلبه

000hekmat 200x100 - کلبهاحساس سرما کردم و از خواب بیدار شدم نور ماه از پنجره به داخل کلبه راه پیدا کرده بود و سایه وسایل فردی را که سالها با او زندگی می کردم را به دیوارهای چوبی کلبه دوخته بود. ان شب در کلبه کاملا باز بود و رد پایی بر روی برف ها به جای مانده بود.
تصمیم گرفتم رد پای افتاده بر روی برف را دنبال کنم لباسهای گرم خود را پوشیدم و با یک چراق قوه از در کلبه خارج شدم رد پاهای به جای مانده بر روی برف را دنبال کردم تا اینکه به رودخانه ای رسیدم که رد پا را قطع کرده بود. اما خوشبختانه نور مهتاب باعث شد که بتوانم ردپاهای ان طرف رودخانه را به خوبی ببینم. تصمیم گرفتم که از رودخانه عبور کنم اما عبور از ان باعث می شد که سرما ان شب زمستانی سخت تر به پوست و استخوانهای من نفوذ کند، اما من نمی توانستم او را رها کنم چون اگر من به دنبال او نروم و نجاتش ندهم حتما یخ خواهد زد و جان خود را از دست خواهد داد. تصمیم گرفتم وارد ان رودخانه سرد شوم اهسته اهسته به اواسط رودخانه رسیدم احساس کردم نیروی خود را از دست داده ام چشمانم سنگین شده بود و به سختی انها را باز نگه می داشتم، چشمانم را بستم و دیگر صدای از محیط اطراف به گوشم نمی رسید همه چیز در سکوت فرو رفت. تنها صدای رودخانه با من سخن می گفت هنوزهم صدای ان در وجودم پیچیده که می گفت تو همیشه در هوای گرم از من استفاده کردی و از من لذت می بردی حالا که هوا سرد شده از من بیزاری و خود را در من غرق میکنی و بازهم من را مقصر میدانی این سخن رودخانه باعث شد که قلبم گرم و گرم تر شود و نیروی دوباره پیدا کنم و به راه خود ادامه دهم تا از ان خارج شوم. بعد از خروج از رودخانه در زیر نور مهتاب به مسیر ایجاد شده از ردپاها بر روی برف ادامه دادم تا اینکه به جای رسیدم که شاخ و برگهای درختان بلند ان در یکدیگر پیچیده شده بود و ان شاخه ها نور مهتاب را گرفته بودند به صورتی که تاریکی در ان محیط بزرگ حکم فرما شده بود، من باید وارد ان تاریکی می شدم، چراق قوه خود را روشن کردم و به سختی نور را بر روی تاریکی نقاشی می کردم و درون ان رفته رفته خود را بیشتر غرق و اسیر می ساختم تا اینکه همه محیط را فقط و فقط تاریکی و نا امیدی فرا گرفت. راهی برای خروج وجود نداشت تنها امید به جای مانده در ان تاریکیها ردپاهای به جای مانده بر روی برف بود و چراق قوه ای که نورش رد پاهای به جای مانده بر روی برف را زنده می کرد و مسیرش را راهی به سوی ازادی از تاریکها می ساخت به همین گونه ادامه می دادم تا اینکه باطری چراغ قوه ضعیف و ضعیف تر می شد و در اخر نورش را به طور کامل از دست داد و نور امید و زیبایی ردپاها و مسیر ازادی را از من در ان تاریکیها گرفت. حالا من ماندمو تاریکی و سرما در نا امیدی کامل از همه چیز به یک چیز امیدوارم شدم و با تمام وجود از او یک چیز خواستم راه ازادی و نجات. احساس کردم باید کاری کنم و باید اینو بدونی حالا که من به تو نیاز دارم در تاریکی چشمانم را می بدنم بدون تو در کنارم و با گرمای عشقت در قلبم مسیر به تو رسیدن را دیدم و به راهم ادامه دادم و عزیزم وقتی چشمانم را باز کردم جسم نیمه بیجان تو را افتاده بر روی برف در کنارم دیدم جسم نیمه جان تو را سوار بر کولم کردم و به راهی که از ان امده بودم با چشمان بسته ادامه می دادم هر قدم که بر می داشتم فقط برای تو بود و هر نفس که می کشیدم برای عشق تو بود با قدرت اینها بود که در ان تاریکی به راه خود ادامه می دادم و می دانستم اشتباه نمی کنم چون می دانستم عشق انقدر قوی هست که می تواند به تنهای راه را نشان دهد و هیچ مشکلی با ان معنی نخواهد داشت و اگر عشق عمیق و واقعی باشه میتونه زمانو به عقب بر گردونه به جایی که من برای تو گل های رز می چیدم و لبخند تو را تماشا می کردم دیگه هیچ چیزی بین من و تو مخفی نمونده نه الان و نه در گذشته اما من نمیخوام به گذشته بر گردم اما میخوام بدونی که تو سالهاست دیگه به من حرفی نمیزنی درسته که نگاهم میکنی اما نگاه تو از این سرما هم سرد تر شده حالا من اینجا در این کلبه تنها دستمو به میان موهای تو می کشم و فکر می کنم هر دوی ما فکر می کنیم چقدر خوب می شد که یک نفر صحبت می کرد و حتی خودشم نمی دونست که دوباره برگشته به اینجا کنار من میخوام که دوباره در تمام محیط این کلبه باشه اما اون در کنار منه و من میدونم که براش مهم نیست که اینجا باشه اما عشق اونه که همیشه در اینجا در کنار منه اما هر دوی ما میدونیم که در عشق مرگی وجود نداره به چشماش نگاه می کنم و آروز می کنم ای کاش همیشه اونجا بودم و چیزیو که خوب می دانم اینه که من همیشه اونجا بودم.

Rate this post
نت های پیانو نت های ویولن نت های سنتور نت های گیتار

درباره‌ی Vahid Ezati

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *