آخرین خبرها

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان کوتاه

داستان کودکانه قارقارک و پری

داستان کودکانه قارقارک و پری

داستان کودکانه قارقارک و پری – توی یک مزرعه تعداد زیادی شترمرغ زندگی می کردند.صاحب مزرعه از شترمرغها نگهداری می کرد تا بزرگ  شوند و تخم بگذارند.پرپری شترمرغ کوچولویی بود که خواهر و برادرنداشت.او روزها به تنهایی توی مزرعه می گشت و بازی می کرد.یک روز کلاغی که داشت بالای سر مزرعه پرواز می کرد او را دید.کلاغ پایین آمد،روی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه آهنگر و خدا

رابطه تغذیه و سلامت قلب

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره …

بیشتر بخوانید »

داستان مثل مگس زندگی نکنیم

life 310x205 - داستان مثل مگس زندگی نکنیم

داستان مثل مگس زندگی نکنیم – دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم… دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم. یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه وزن دعا

داستان کوتاه وزن دعا

داستان کوتاه وزن دعا – لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و …

بیشتر بخوانید »

وصیت نامه الکساندر

وصیت نامه الکساندر

وصیت نامه الکساندر – پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه بوی گند جنازه

داستان کوتاه بوی گند جنازه

داستان کوتاه بوی گند جنازه “ صبح آفتاب نزده، مارش عزا در سراسر شهر طنین انداخت .ناقوس های عزا ، در کلیساها به صدا در آمد. زمزمه ی مردمی که در خیابانهای نیمه تاریک، به طرف کلیسا می رفتند، معلوم کرد که مادر عالیجناب، درکاخ مرده است. سراسر کشور غرق ماتم شد و دریایی از پرچم های نیمه افراشته به …

بیشتر بخوانید »

مشکلی که فقط به موش ربط داشت

تله موش

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید،به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد.ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید از مرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند و گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و در این مدت از …

بیشتر بخوانید »

چقدر زود باور هستیم

چقدر زود باور هستید

دانشجويي که سال آخر دانشکده خود را مي‌گذراند به خاطر پروژه‌اي که انجام داده بود جايزه اول را گرفت. او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستي مبني

بیشتر بخوانید »

کلبه

کلبه

احساس سرما کردم و از خواب بیدار شدم نور ماه از پنجره به داخل کلبه راه پیدا کرده بود و سایه وسایل فردی را که سالها با او زندگی می کردم را به دیوارهای چوبی کلبه دوخته بود. ان شب در کلبه کاملا باز بود و رد پایی بر روی برف ها به جای مانده بود.

بیشتر بخوانید »

تکه ای که دوست نداری

شیوانا

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد

بیشتر بخوانید »

توله های فروشی

داستانک

مغازه‌داری روی شیشه مغازه‌اش اطلاعیه‌ای به این مضمون نصب کرده بود؛ “توله‌های فروشی“. نصب این اطلاعیه‌ها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی‌رسید وقتی پسرکی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مکث وارد مغازه شد و پرسید: “قیمت توله‌ها چنده؟” مغازه دار پاسخ داد: “هر جا …

بیشتر بخوانید »

دفتر مشق کثیف

داستانک

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : …

بیشتر بخوانید »

مسجد و تاجر

مسجد و تاجر

شخص ثروتمندی در کنار مسجد قلعه فتح اله کابل یک غذاخور برپا کرد که توی آن موسیقی و آواز بود و رقص و مشروب. پیش نماز مسجد هر روز بعد از نماز از خدا می خواست که قهر و غضب خود به این رستوران وارد کند و یک بلای آسمانی را بر آن فرود بیاورد. یک ماه از افتتاح رستوران …

بیشتر بخوانید »

تصمیمگیری خوب

tasmimgire khob 300x205 - تصمیمگیری خوب

گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند.یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده. تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد. 3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل …

بیشتر بخوانید »

پسرک دستفروش

داستان

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کردکه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور …

بیشتر بخوانید »

داستان انگلیسی عشق دلیل می خواهد

عشق دلیل می خواهد

Does Love need a Reason عشق دلیل میخواد؟  Some people never understand بعضیها هیچوقت نمیفهمند یکبار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود،ازش پرسید: Lady : Why do you like me..? Why do you love me? چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟ Man : I can t tell the reason.. but I really like you.. دلیلشو نمیدونم ….اماواقعا”‌دوست دارم …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه شیری که عاشق آهو شد

شیری که عاشق اهو شد

شیر نری دلباخته ‏ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد. دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، … …

بیشتر بخوانید »

داستان یک دکتر

پزشک

این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند !

بیشتر بخوانید »