شخص ثروتمندی در کنار مسجد قلعه فتح اله کابل یک غذاخور برپا کرد که توی آن موسیقی و آواز بود و رقص و مشروب.
پیش نماز مسجد هر روز بعد از نماز از خدا می خواست
که قهر و غضب خود به این رستوران وارد کند و یک بلای آسمانی را بر آن فرود بیاورد.
یک ماه از افتتاح رستوران نگذشته بود که طوفان شدیدی راه افتاد و رعد و برق رستوران را خاکستر کرد.
ملای مسجد روز بعد به مومنان تبریک گفت و خراب شدن آن رستوران را جشن گرفتند و بهحضار گفت اگر مومن چیزی را از ته دل از خدا بخواهد حتما به آن خواهد رسید.
اما چند روزی نگذشته بود که صاحب رستوران پیش قاضی شکایت کرد و از ملای مسجد طلب ضرر و خسارت کرد
ملا و مومنان چنین ادعایی را قبول نکردند.
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم ؟! سخن هر دو را شنیدم :
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند !
و سوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد …!