آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستانک
داستان مثل مگس زندگی نکنیم
داستان مثل مگس زندگی نکنیم – دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم… دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم. یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه درباره دوستی
داستان کوتاه درباره دوستی – دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. يكي به ديگري سيلي زد. دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي روي شن نوشت: « امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد». آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدند و تصميم گرفتند حمام كنند. ناگهان …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه وزن دعا
داستان کوتاه وزن دعا – لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و …
بیشتر بخوانید »ای آیینه
چندین سال پیش بود. ما در یک خانواده خیلی فقیر در یک دهکده دور افتاده به نام روکی، توی یک کلبه کوچک زندگی می کردیم. روزها در مزرعه کار می کردیم و شبها از خستگی زود خوابمان می برد.
بیشتر بخوانید »توله های فروشی
مغازهداری روی شیشه مغازهاش اطلاعیهای به این مضمون نصب کرده بود؛ “تولههای فروشی“. نصب این اطلاعیهها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمیرسید وقتی پسرکی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لحظه مکث وارد مغازه شد و پرسید: “قیمت تولهها چنده؟” مغازه دار پاسخ داد: “هر جا …
بیشتر بخوانید »دفتر مشق کثیف
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : …
بیشتر بخوانید »مسجد و تاجر
شخص ثروتمندی در کنار مسجد قلعه فتح اله کابل یک غذاخور برپا کرد که توی آن موسیقی و آواز بود و رقص و مشروب. پیش نماز مسجد هر روز بعد از نماز از خدا می خواست که قهر و غضب خود به این رستوران وارد کند و یک بلای آسمانی را بر آن فرود بیاورد. یک ماه از افتتاح رستوران …
بیشتر بخوانید »تصمیمگیری خوب
گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند.یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده. تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد. 3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل …
بیشتر بخوانید »200 تومان لبخند بزن
ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست
بیشتر بخوانید »گول زدن داروغه
داروغه شهر بغداد در جمع بزرگان شهر مدعی شد که من بسیار باهوش هستم و کسی نمیتواند من را گول بزند.بهلول از میان جمع بلند شد خندید و گفت گول زدن تو
بیشتر بخوانید »خوش شانسی بد شانسی
یک داستان قدیمی هست که میگوید :پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .
بیشتر بخوانید »صیاد و گنجشک
صيادى گنجشكى گرفت، گنجشک گفت: مرا چکار خواهى كرد؟ گفت بكشم و بخورم. گفت: از خوردن من چيزى حاصل تو نخواهد شد ولي اگر مرا رها كنى سه سخن به تو ميآموزم كه براي تو بهتر از خوردن من است.
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه خانه ای با پنجره های طلائی
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه زن بی وفا
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى …
بیشتر بخوانید »داستان دخترک و بیسکویتش
این داستانک زیبای آموزنده را که در سایت تی تیل قرار داده ایم به موضوع قضاوت سریع درباره اشخصاص می پردازد با دانشنامه همراه باشید برای خواندن این داستان زیبا . البته شاید شما بارها این داستان را شنیده باشید اما دوباره خواندنش خالی از لطف نیست. یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت …
بیشتر بخوانید »داستان طنز 2
داستان طنز : در این مطلب چند داستان کوتاه طنز را برایتان آماده نموده ایم داستانهای کوتاه ی به نام آسایشگاه روانی , سه بیگناه, داستان کوتاه شیطان و فرعون ,و نهایتا داستان کوتاه بیل گتیس را خوانش خوانش خواهید کرد. داستان طنز ———————————— داستان طنز ——————————————— داستان کوتاه آسایشگاه روانی فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. …
بیشتر بخوانید »داستان تصمیم قاطع مدیریتی
داستان تصمیم قاطع مدیریتی : دراین مطلب دو داستان کوتاه را برایتان اماده نمودیه ایم در باب مدیریت . با دانشنامه تی تیل همراه باشید برای خوانش این داستانهای کوتاه . داستان تصمیم قاطع مدیریتی روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و …
بیشتر بخوانید »داستان بودا و زن
داستان بودا و زن : داستان بودا و طرز برخورد وی با یک زن که به وی برچسب هرزگی چسبانده بودند با دانشنامه تی تیل همراه باشید تا این داستان زیبا را مطالعه نمایید . داستانی اموزنده در رابطه با برخورد با مردم و اینکه چگونه می توان به افرادی که به دیگران برچسبی می چسبانند. داستان بودا و زن …
بیشتر بخوانید »چند داستان کوتاه زیبا
چند داستان کوتاه زیبا : چند داستان کوتاه زیبا را دانشنامه تی تیل برایتان در این قسمت آورده است از جمله داستانهای کوتاهی به نام پیرمرد و آسمان , در جستجوی خدا , امیت و روژوه , خدایا شکر, ادب اصیل ما , هیچکس زنده نیست ,همه مرده اند,مشعل,آرزوهایی که حرام شد , انسان و پروردگار, کلاغ و خرس چند …
بیشتر بخوانید »