آخرین خبرها

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستانهای کوتاه

داستان کوتاه آهنگر و خدا

رابطه تغذیه و سلامت قلب

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه نجار و کارفرما

najar va karfarma 310x205 - داستان کوتاه نجار و کارفرما

داستان کوتاه نجار و کارفرما ”  یك نجار مسن به كارفرمایش گفت كه می خواهد بازنشسته شود تا خانه‏ای برای خود بسازد و در كنار همسر و نوه‏هایش دوران پیری را به خوشی سپری كند. كارفرما از اینكه كارگر خوبش را از دست می داد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. كارفرما از نجار خواست …

بیشتر بخوانید »

گول زدن داروغه

بهلول

داروغه شهر بغداد در جمع بزرگان شهر مدعی شد که من بسیار باهوش هستم و کسی نمیتواند من را گول بزند.بهلول از میان جمع بلند شد خندید و گفت گول زدن تو

بیشتر بخوانید »

داستان دخترک و بیسکویتش

بیسکویت

این داستانک زیبای آموزنده را که در سایت تی تیل قرار داده ایم به موضوع قضاوت سریع درباره اشخصاص می پردازد با دانشنامه همراه باشید برای خواندن این داستان زیبا . البته شاید شما بارها این داستان را شنیده باشید اما دوباره خواندنش خالی از لطف نیست. یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه در باب مدیریت

داستان کوتاه در باب مدیریت

 داستان کوتاه در باب مدیریت : در این مطلب داستانهای کوتاهی در باب مدیریت به نامهای مصاحبه شغلی , کارمند تازه وارد , اشتباه مدیریتی , زندگی پس از مرگ آورده شده است . با دانشنامه تی تیل همراه باشید. داستان کوتاه در باب مدیریت  داستان کوتاه مصاحبه شغلی در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی …

بیشتر بخوانید »

داستان تصمیم قاطع مدیریتی

داستان

داستان تصمیم قاطع مدیریتی : دراین مطلب دو داستان کوتاه را برایتان اماده نمودیه ایم در باب مدیریت . با دانشنامه تی تیل همراه باشید برای خوانش این داستانهای کوتاه . داستان تصمیم قاطع مدیریتی روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و …

بیشتر بخوانید »

پیرزن زرنگ

داستان کوتاه

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است

بیشتر بخوانید »

مرد تاجر و میمونها

داستان های کوتاه

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی ها اعلام کرد که به ازای هر میمون۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون،

بیشتر بخوانید »