خانه دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار آسمان مكثي كرد رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شبها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت نرسيده به درخت كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است ميروي تا ته آن كوچه كه از …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید. یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد. آب را گل نکنیم: شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی. دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب. زن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم: روی زیبا دو برابر شده است. …
بیشتر بخوانید »سلام ای بی وفا ای بی ترحم
سلام اي بي وفا،اي بي ترحم سلام اي خنجرحرفاي مردم سلام اي آشنابا رنگ خونم سلام اي دشمن زيباي جونم بازم نامه ميدم با سطر قرمز آخه اين بارشده من با تو هرگز نمي خوام حالتو حتي بدونم تعجب مي كني آره همونم هموني كه زموني قلبشو باخت همون كه از تو يك بت، يك خدا …
بیشتر بخوانید » نگر کز چشم شاهد چیست پیدا
نگر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدینجا ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور ز چشم او همه دلها جگرخوار لب لعلش شفای جان بیمار به چشمش گرچه عالم در نیاید لبش هر ساعتی لطفی نماید دمی از …
بیشتر بخوانید »سرگشته وار بر تو گمان خطا برم
سرگشته وار بر تو گمان خطا برم بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم من رخت بینوایی تن بر کجا نهم؟ من جان زینهاری خود را کجا برم؟ دانم که در دلی و جدا نیست دل ز تو لیکن به …
بیشتر بخوانید »اشعاری زیبا در مورد وطن
اي وطن اي مادر تاريخ ساز اي مرا بر خاک تو روي نياز اي کوير تو بهشت جان من عشق جاويدان من ايران من اي ز تو هستي گرفته ريشه ام نيست جز انديشه ات انديشه ام آرشي داري به تير انداختن دست بهرامي به شير انداختن کاوه آهنگري ضحاک کش …
بیشتر بخوانید »شعر در جست و جوی پدر
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را هم وطنم بار غریبی به سر دوش کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز چون شد که شکستند …
بیشتر بخوانید »با این غرور بلندت از خسرو گلسرخی
در بقعه های ساکتِ بودن ، همراه خوب من آن شال ِ سبز کِبر را به دور بیفکن و با تمامی وسعت انسانیت بگو که ما باغی ایم باغی چنان بزرگ و سبز که دنیا در زیر سایه اش خواب هزار ساله ی خود را خمیازه می کشد . در بقعه های خامُش ِ بودن از جوار ضریح چندی است …
بیشتر بخوانید »آسان است برای من از شمس لنگرودی
آسان است برای من که خیابان ها را تا کنم و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از …
بیشتر بخوانید »شعر صبح از یدالله رویایی
جرس از همهمه افتاد كه باز كاروان افتد در راه درنگ نای آوازگر پیك خروس به هر آن دور طنین داد چو زنگ شب سپیدی زد و چون مار گریخت روز ماری گشت آغوش گشود قطره قطره همه دنیای وجود ریخت در دامن این مار كبود ریخت بر خاك همه اختركان خاك رخساره دگر بگرفت سایه های دشت از هم …
بیشتر بخوانید »شعر یار دبستانی
یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش دست …
بیشتر بخوانید »از ماست که برماست
روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بياراست بر راستی بال نظر کرد و چنين گفت امروز همه روی زمین زير پر ماست بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــيز میبينم اگر ذرهای اندر ته درياست گر بر سر خـاشاک يکی پشه بجنبد جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست بسيار منی کـرد …
بیشتر بخوانید »رو مسخرگی پیشه کن
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز امروز به جز مسخره رندان نپسندند علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند ادراک …
بیشتر بخوانید »چند شعر عاشقانه از سهراب سپهری
دروگران پگاه پنجره را به پهنای جهان می گشایم: جاده تهی است. درخت گرانبار شب است. نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست تو نیستی ، و تپیدن گردابی است تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست می آیی : شب از چهره ها بر می خیزد …
بیشتر بخوانید »چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و …
بیشتر بخوانید »از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام هوس بوسه ام و در لب خاموش توام همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو چون صدایی که ز …
بیشتر بخوانید »زنی را می شناسم
زنی را… زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد * زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه * سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته …
بیشتر بخوانید »شعر پارینه از اخوان ثالث
چون سبویی ست پر از خون ، دل بی کینه ی من این که قندیل غم آویخته در سینه ی من ندهد طفل ِ مرا شادی و غم راحت و رنج پر تفاوت نکند شنبه و آدینه ی من زندگی نامدم این مغلطه ی مرگ و دم ، آه آب از جوی ِ سرابم دهد ، آیینه ی من کهکشانها …
بیشتر بخوانید »آه ای درخت کریسمس
آه ای درخت کریسمس، آه ای درخت کریسمس, شاخههای شوق سبزت با ما. آنگاه که روزهای تابستان، فروزان اند شاخه هایت سبزند. آنگاه که برفهای زمستان سفید اند شاخه هایت سبزند. آه ای درخت کریسمس، آه ای درخت کریسمس شاخههای شوق سبزت با ما. آه ای درخت کریسمس، آه ای درخت کریسمس تو ما را سرشار از احساس لذت …
بیشتر بخوانید »شعر طنز رؤسا و ملت
خاک به سرم بچه به هوش اومده بخواب ننه،یک سر دوگوش اومده گریه نکن لولو می آد،می خوره گرگه می آد بزبزی رو می بره اهه!اهه!ننه چته؟-گشنم -بترکی،این همه خوردی کمه؟! چخ چخ سگه،نازی پیشی،پیش پیش لای لای جونم،گلم باشی،کیش،کیش -از گشنگی ننه دارم جون می دم -گریه نکن فردا بهت نون می دم -ای …
بیشتر بخوانید »