تاریخ روسیه – سال ۱۰۱۹ میلادی
گرچه روسیه تاریخی طولانی دارد اما آنچه به عنوان یک حکومت و تشکیلات حکومتی در این کشور به ثبت رسیده از حدود قرن نهم میلادی است. قبل از این تاریخ، قبایل مختلف در اراضی میان دنیپر و ولگا، جلگه و علفزارهای این منطقه به گلهداری، شکار حیوانات و یا صید ماهی، روزگار میگذراندند و اتحاد و ارتباطی بین آنها وجود نداشت.
از قرن نهم میلادی «وارگ»ها که تیرهای از وایکینگها بودند به این سرزمین سرازیر شدند و شهر «نووگراد» توسط «یرودیک» روریک یکی از فرماندهان وایکینگ ساخته شد. برادر رودیک، «الگ» شهر «کیف» را بنا نهاد و به عنوان پایتخت در آن فرمانروایی خود را آغاز کرد.
مناطقی که تحت سلطه «وارگ»ها قرار گرفت «رس» یا «روس» خوانده میشد)کلمه روسیه مُشتَق از این کلمه است). این عنوان بتدریج به مردم ناحیه نیز اِطلاق شد. جانشینان الگ بعداً در روسیه به حکومت رسیدند و همان کسانی بودند که آیین مسیحیت را بر این کشور حاکم کردند. از جمله این جانشینان یاروسلاو بود که در تاریخ روسیه به او لقب خردمند داده اند. او در سال ۱۰۱۹ به حکومت رسید.
روس کییف در دوران حکومت یاروسلاول خردمند در قرن یازدهم به اوج عظمت خود رسید. یاروسلاول برای توسعه فرهنگ و تحصیلات در روس تلاش بسیار کرد. وی اولین کتاب قانون روسی را تألیف کرد که نام آن «روسکایا پراودا» (حقیقت روسی) بود. بعد از مرگ یاروسلاول در سال ۱۰۵۴، روس کییف فروپاشید. موقعیت کشور بشدت به کنترل بر راههای تجاری بین اروپای شرقی و بیزانس بستگی داشت و در نتیجه بسته شدن این راهها بعد از حملات اقوام ترکی به نام «پولوفتسی» اوضاع کشور رو به وخامت رفت و با تهاجم جنگاوران صلیبی به قسطنطنیه در سال ۱۲۰۴ وضعیت بدترشد.انتقال حکومت به وارثین متعدد باعث تجزیه قدرت شد. نوه یاروسلاول به نام ولادیمیر دوم (مونوماخ) برای آخرین بار سعی کرد روس کییف را متحد کند ولی بعد از مرگ وی در سال ۱۱۲۵ تجزیه قدرت ادامه یافت.
در این شرایط برخی مناطق از روس کییف جدا شدند. بین آنها نووگورود بیش از همه شهرت یافت و قدرتمند شد. این شهر به عنوان یک قدرت تجاری بر دیگران برتری داشت. در قرن سیزدهم نووگورود به یکی از حکومتهای شهری اروپا تبدیل شد. کی یف در این بین اهمیت خود را از دست داد و مراکزی مانند سوزدال، ولادیمیر و بالاخَص مسکو جانشین آن شدند.هرچند رهبری این مناطق به عهده اعقاب خاندان ریوریک بود ولیکن آنها اغلب در حال جنگ با یکدیگر بودند.
در بهار ۱۲۲۳ میلادی ارتش ۳۰ هزار نفره مغول ها سرزمین هایی که در کنار دریای خزر قرار داشت و همچنین منطقه قفقاز را تحت کنترل خود درآورد. با شکست ارتش ارمنی ها و گرجی ها، آنها وارد شهر دربند داغستان شدند. آلان ها ( آستیایی ها) از شاهان روس کمک خواستند و روس ها هم به درخواست آنان جواب مثبت دادند. ۳۱ مه ۱۲۲۳ در نزدیکی رود کلکا نبردی میان مغول ها و روس ها صورت گرفت که در نتیجه روس ها شکست خوردند. در سال ۱۲۳۶ ارتش مغول ها با رهبری باتی خان به منطقه کناره های رود ولگا حمله کردند و آن را به کنترل خود درآوردند. در ۱۲۳۷ مغول ها به شمال- شرق روسیه وارد شدند. در زمستان همین سال شهر ریازان را کاملا تصرف و خراب کردند و سپس حرکتشان را به سوی مسکو ادامه دادند، در این حمله شاه ولادیمیر و تمام اهل خانواده اش توسط مغول ها کشته شدند.
بدین ترتیب حکومت مغول ها در روسیه آغاز شد. طی حکومت۸۰ ساله مغول ها،بار ها مردم روسیه به رهبری شاهزادگان روس با آنان به نبرد پرداختندکه بیشترشان با شکست روس ها به پایان می رسید. بالاخره در سال ۱۴۶۰ میلادی شاه واسیلی دوم حملاتش را از شهر نووگورود آغاز کرد و در نبرد سنگینی که با مغول ها داشت، موفق به شکست آنها شدند.
تاریخ روسیه – سال ۱۱۴۷ میلادی
طبق رسم امیر یوری درازدست بنیانگذار مسکو محسوب میشود. وی لقب خود را به دلیل گشتن دنبال سرزمینهای جدید و آرزوی کسب تخت امیر بزرگ در شهر کیف گرفت. امیر یوری درازدست فرزند امیر بزرگ بوده ولی پس از مرگ پدر برادرزادۀ یوری امیر بزرگ شد و یوری به نوبۀ خود ایالات شمال شرقی دولت روسیۀ قدیم را با پایتخت در شهر راستف به دست آورد.
در آن زمان مسکو یک آبادی کوچکی بیش نبود اما جایگاه جغرافیایی فوقالعاده باصرفهای را به خود اختصاص می داده بود. علاوه بر اینکه در ساحل رودخانه قرار داشته بود از طریق آن راه بازرگانی از اروپای شمالی به دریای خزر گذشته بود. و همچنین مسکو دم مرز املاک امیر یوری درازدست و از طریق آن راه از کیف، پایتخت دولت روسیۀ قدیم، به راستف، پایتخت ایالات پایهگذار آیندۀ پایتخت کنونی میگذشته بود. بدین سان مسکو در نقطۀ تلاقی راههای مهمی در آن زمان قرار میداشته بود. جمعیت محدودۀ مسکوی آینده به این دلیلی هم افزایش مییافت که این ناحیۀ پوشیده شده از جنگلها از کوچنشینهای صحرایی که مناطق جنوبی دولت را به تاراج میبردند، دور بود.
معلوم است که پیش از ساختن قلعهای در مسکو در اینجا اشرافزادهای به نام کوچکا حکومت کرده بود. طبق یکی از کتابهای تاریخ وی از امیر یوری درازدست پذیرایی نکرد و بدین دلیل به فرمان امیر اعدام شد. ولی این سرزمین اینقدر به خوش امیر آمد که وی دستور داد در اینجا شهر جدیدی را پایهگذاری کنند و آن را مسکو نامگذاری کرد. در ضمن امیر دو پسر و یک دختر اشرافزاده کوچکا را با خودش برد. بعداً امیر دختر اشرافزاده کوچکا را به نام اولیتا به زن پسر بزرگترش آندری داد اما بزودی آندری به دست براداران اولیتا به قتل رسید. طبق یکی از فرضیات این کودتا توسط خود اولیتا اجرا شد.
اما نخستین ذکر وجود مسکو به سال ۱۱۴۷ تعلق دارد، هنگامی که امیر یوری درازدست امیر شهر چرنیگف به نام اسویاتوسلاو را که متحد یورد در مبارزه در راه کسب تخت کیف بوده به اینجا دوعت کرد. مورخین گمان میکنند که مجلس یادبود پسر مرحوم امیر یوری درازدست و همچنین جشن مسیحی جمعۀ ستایش مریم مقدس بهانۀ این دیدار بود. بنابراین روشن است که در سال ۱۱۴۷ در مسکو دربار امیر و کلیسا وجود داشت. بر اساس کتاب تاریخ نه سال دیگر یعنی در سال ۱۱۵۶ اولین قلعۀ چوبی ساخته شد.
کاوشهای باستانشناسی هم تأیید میکند که پایهگذار مسکو واقعاً یوری درازدست بوده چون که قدیمیترین استحکامات بر روی تپۀ بوروویتسکی مربوط به سدۀ دوازدهم میباشد.
تاریخ روسیه – سال ۱۵۴۸ میلادی
ایوان چهارم که بعداً به عنوان ایوان مخوف معروف شد، نوه ایوان کبیر بوده و در نتیجه مرگ ناگهانی پدرش در سه سالگی تزار شد. چرا که ایوان چهارم کودکی بیش نبود، جمعی از اشراف به جای او حکومت را اداره میکردند. دوران کودکی ایوان بر اثر کشمکشهای داخلی دچار ناآرامی بود. اشراف رقیب برای کسب قدرت پیوسته در تکاپو و توطئه بودند و قتل و ضرب و شتم و توطئهچینی در کاخ به امری عادی تبدیل شده بود. خود اشراف با ایوان بیشتر مثل نوکرها رفتار میکردند تا پادشاه.
در سال ۱۵۴۸ که ایوان هفده سال داشت، اعلام کرد که برای فرمانروایی آماده است. در این زمان، او به خاطر سالهای بدرفتاری اشراف هم به شدت از آنها نفرت پیدا کرده و هم خوی خشن و سنگدلانهای یافته بود. تعریف میکردند که وقتی که به هنگام گردش یا راهپیمایی تزار ایوان بر سر راهش چشمش به کسی میافتاد که از قیافهاش خوشش نمیآمد دستور میداد سر از تنش جدا کنند که همان لحظه این کار اجرا می شد. البته بیشتر خشونت تزار متوجه اشرافی میشد که اقتدار او را به چالش میکشیدند. ایوان چهارم، برای آن که اطمینان حاصل کند که همه اشراف از او اطاعت میکنند، نیروی امنیتی شش هزار نفری خود را به نام «اُپریچنیکی» تأسیس کرد که وظیفه آنها این بود که کسانی را که تزار آنها را دشمان خود میدانست نابود کنند. این یکی از دلایلی بود که ایوان چهارم در تاریخ روسیه لقب «مخوف» را دارد. نماد «اُپریچنیکی» یک جارو و سر سگ بود یعنی آنها باید زمین را از وجود دشمنان تزار پاک کنند و مثل سگ آنها را بجوند. از آنجا که آنها مستقیماً به تزار گزارش می دادند، قوانین و دادگاههای عادی شامل حال آنها نمیشد. آنها بدون آن که نگران مجازاتی باشند آتش میزدند، شکنجه میکردند و به قتل میرساندند.
دلیل دیگری پیدایش لقب «مخوف» این بود که تزار ایوان در اوج عصبانیت تزارویچ ایوان، یکی از فرزندان خود را کشت. تزارویچ ایوان تنها کسی بود که از خود قابلیت فرمانروایی بر روسیه را نشان داده بود. قضیه این بود که ایوان مخوف عروس حاملهاش را کتک زد، چرا که هنگامی که وارد اتاق او شد لباس او را ناکافی یافت. شوهرش، تزارویچ ایوان، وارث تاج و تخت، به خاطر همسر مورد اهانت واقع شدهاش به پا خاست، و پدرش در اوج عصبانیت، با یک ضربه عصای آهنیاش او را به کام مرگ فرستاد.
ایوان مخوف میخواست بر قلمرو تحت سلطهاش بیفزاید. او در جنوب شرقی، شهرهای قازان و آستراخان به اراضی دولت مسکو افزود. در ضمن از آن زمان روابط روسیه و ایران برقرار شد. اما مهمترین توسعه ارضی در زمان ایوان مخوف در شرق بود. روسها به آن سوی کوههای اورال سرازیر شدند و با قبایل کوچ کننده عشایر ساکن آنجا به نبرد پرداختند. فرمانده این عملیات یرماک بود. در دهه نود قرن شانزدهم سیبری غربی به روسیه ملحق شد. صدور خزهای پوست سیبری به اروپا به یک منبع عمده ثروت برای روسیه تبدیل شد.
ایوان مخوف میراث قدرتمندی برای روسیه برجای گذاشت. او در درازمدت این سنت دیرپا را نهادینه ساخت که قدرت تزار مطلق است و قانون یا اشراف بر آن حق نظارتی را ندارند. هر کس که با تزار از در مخالفت برآید باید آماده مرگ شود. برای بیش از سه و نیم قرن پس از مرگ ایوان، هنگامی که تزار قدرتمند بود، اشراف نمیتوانستند بر هرگونه سوءاستفاده از قدرت مهار زنند. و آنگاه که تزار ضعیف بود، کشور بدون رهبری بود.
تاریخ روسیه – سال ۱۶۱۳ میلادی
در سال ۱۶۱۳ میخائیل رومانف سلسله ی رومانف را بنا نهاد که تا انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ استقرار داشت. در سال ۱۶۸۲ پتراول به تخت نشست. او تحولات بزرگی را در روسیه به وجود آورد که به واسطه ی همان ها، لقب کبیر را به دست آورد. در نتیجه ی برنامه های او، اصلاحاتی در ارتش و نظام اجتماعی این کشور داده شد. وی تمایل داشت روسیه به اروپا نزدیک تر شود و شیوه های زندگی اروپایی در این کشور راه یابد. پتر کبیر سن پترزبورگ را تأسیس و پایتخت را به این شهر منتقل کرد و برای اداره بهتر کشور آن را به هشت استان تقسیم نمود.
پتر کبیر در سال ۱۷۲۵ فوت کرد. پس از او تا به قدرت رسیدن کاترین دوم، روسیه در بحران فرو رفت. کاترین دوم، زمامداری خودرأی بود که اصلاحاتی را در سیستم اداری، قضایی و آموزشی روسیه به وجود آورد.
در زمان الکساندر اول، ناپلئون در فرانسه حاکم بود که در سال ۱۸۱۲ به روسیه لشکر کشید. لشکر ناپلئون پس از ماه ها سرگردانی، با تلفات زیاد، شکست خورده به فرانسه بازگشت. پس از الکساندر برادرش نیکلای اول به قدرت رسید. در زمان او گروهی از انقلابیون که به دکابریست ها معروف شدند، قیام نمودند. گرچه حرکت آنان موفق نبود، اما هسته های مخالفت با حکومت را در بین روشنفکران مقیم روسیه و با آن هایی که مهاجرت کرده بودند، به وجود آورد.
جنگ کریمه منجر به شکست روسیه و باعث ضعف حکومت گردید. در این زمان الکساندر دوم که به جای پدرش به تخت نشسته بود، مجبور شد اصلاحاتی را در وضعیت اجتماعی روسیه به وجود آورد که از جمله می توان به لغو نظام ارباب و رعیتی در سال ۱۸۶۱ اشاره کرد. اما این اصلاحات بسیار دیر شروع شد. زیرا در این زمان هسته های مقاومت مسلحانه در بین روشنفکران تشکیل شده بود و آنان برای انجام عملیات آماده می شدند. یکی از نتایج تشکیل این گونه گروه ها، ترور الکساندر دوم در ۱۸۸۱ بود.
تاریخ روسیه – سال ۱۹۰۴ میلادی
در سال ۱۹۰۴ بین ژاپن و روسیه جنگی در گرفت که منجر به بالا رفتن مالیات ها، سربازگیری اجباری، فشار پلیس مخفی و تورم شد.در اکتبر ۱۹۰۵ یک اعتصاب سیاسی آغاز شد که به انقلاب اول روسیه معروف است و میلیون ها نفر از جمله کارگران در آن شرکت داشتند. گرچه ارتش توانست این عملیات را سرکوب کند اما آتش در زیر خاکستر باقی ماند.
پس از این حادثه تزار دست به اصلاحاتی زد و دستور ایجاد مجالس قانون گذاری را صادر کرد. اما این نوشدارو پس از مرگ سهراب بود.
بروز جنگ جهانی اول ناتوانی تزار را به اوج رساند. به دلیل تمام شدن ذخایر مورد نیاز در جنگ و اختصاص تمام امکانات برای رفع نیاز های جنگی، کالاهای مورد نیاز مردم کاهش و اعتصاب و تظاهرات سراسری افزایش یافت. وجود ۲ میلیون کشته و در همین حدود اسیر و بیش از ۴ میلیون مجروح و معلول، کشور را به کلی فلج کرد و وضعیتی را پیش آورد که تزار در فوریه ۱۹۱۷ مجبور به استعفا شد.
اعضای مجلس دوما یک دولت موقت را روی کار آوردند. در همین زمان شوراهای کارگری در نقاط مختلف تشکیل شد. این شوراها در ابتدا با دولت همکاری می کردند اما از آن جا که در موارد مختلفی از جمله خاتمه ی جنگ و تغییر در وضعیت زحمتکشان اختلاف پیدا کرده بودند و دولت نتوانست با آن ها همراه شود، به تدریج از هم دور شدند. مردم به این شوراها بیشتر توجه داشتند و حمایت مردم از شوراهای کارگری منجر به انتقال تدریجی قدرت به آن ها شد. انقلابیون که کنترل شوراها را مرئی و نامرئی بر عهده داشتند، به دو گروه اکثریت (بلشویک ها) و اقلیت (منشویک ها) تقسیم شدند. در ۱۹۱۷، لنین رهبر بلشویک ها از تبعید به روسیه بازگشت و با صلح، نان، زمین که بیانگر خواسته های مردم بود علیه دولت موقت به مقابله پرداخت. مبارزه ای که در ۲۵ اکتبر با پیروزی پایان یافت.
سلطنت طلبان، لیبرال ها و دیگر گروه های مخالف، دست به تحریکاتی زدند که منجر به جنگ های داخلی شد. از سوی دیگر انگلیسی ها در مورمانسک، فرانسوی ها در اودسا و آمریکایی ها و ژاپنی ها در ولادی وستوک وارد خاک روسیه شدند. انتقام جویی های وحشیانه و دیگر اقدام های غیر معقول گروه های مخالف داخلی باعث ایجاد نفرت مردم از آن ها و سرکوبشان توسط آن ها گردید.
شکست متجاوزین خارجی توسط ارتش سرخ موفقیت بزرگی برای انقلابیون بود. به این ترتیب تا سال ۱۹۲۲ کمونیست ها موفق شدند نه تنها شورش های داخلی را سرکوب کنند بلکه به استثنای قسمت اروپایی، روسیه را به مرز های دوره تزاری برسانند. تغییر و تحولات، جنگ های داخلی و آشوب ها منجر به بروز هرج و مرج، تعطیل کارخانه ها، رکود تجاری و به طور کلی وجود شرایط اقتصادی دشوار برای مردم شد.
لنین با بررسی اوضاع دستورداد تا تغییراتی در نظام اقتصادی ایجاد شود و از سختگیری های انقلابی کاست. با این تغییرات، اوضاع کمی بهتر شد و نارضایتی ها کاهش یافت. در دسامبر ۱۹۲۲ وحدت جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی رسماً اعلام شد.
تاریخ روسیه – سال ۱۹۲۴ میلادی
دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۲۴ لنین درگذشت و نبردی بر سر قدرت در گرفت که برنده ی آن ژوزف استالین بود. استالین سیستم کاملاً سرکوب گر پلیسی را بر شوروی حاکم کرد. ضمن تسویه ی فیزیکی مخالفین خود، سیاست صنعتی کردن اجباری کشور را سرلوحه ی کار خود قرار داد و در راه رسیدن به آن هر مخالفی را زیر پا گذاشت. بین سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۸ پلیس مخفی استالین تسویه ی دامنه داری را در حزب، ارتش و دیگر سازمان های قدرتمند به راه انداخت که منجر به اعدام، زندانی و برکناری هزاران نفر شد. در سال ۱۹۳۹ هیتلر و استالین قراردادی سری بستند که دست هیتلر را در حمله به اروپای شرقی و استالین را در باز پس گرفتن قسمت های از دست رفته ی روسیه در قرارداد صلح ۱۹۱۸ باز نمود. اما این قرارداد ۲ سال بعد توسط آلمان زیر پا گذاشته شد. لشکر هیتلر در سال ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد. استالین دستور مقابله داد. آلمان ها با آن که امکانات خوبی داشتند و حتی به پشت دیوارهای مسکو رسیده بودند، نتوانستند در برابر هجوم انسانی ارتش سرخ مقاومت کنند و سرانجام با دادن تلفات و تعداد قابل توجهی اسیر، عقب نشستند.
ارتش شوروی آنان را تا برلین دنبال کرد. حاصل جنگ برای شوروی، خرابی هزاران شهر و روستا و کشته شدن حدود ۲۷ میلیون نفر بود. با پایان جنگ جهانی، استالین کار عظیمی را جهت تجدید حیات شوروی آغاز کرد. در همین زمان نبرد دیگری شروع شد. جنگ سرد غرب علیه کشوری که دیگر دوست و هم پیمان دیروزی نبود. وی برای خنثی کردن اقدامات آمریکا کنترل شدیدی را در کشورهای وابسته به آن اعمال نمود و ارتباط با غرب را به حداقل رساند. در داخل نیز پلیس مخفی را برای کنترل هر چه بیشتر افزایش داد. بالاخره پرونده ی زندگی استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳ بسته شد و بر اثر حمله ی قلبی درگذشت. با مرگ استالین بین سال های ۱۹۵۵- ۱۹۵۳ تغییراتی زودگذر در رهبری شوروی پدید آمد. در ۱۹۵۵ نیکیتا خروشچف به قدرت رسید. او به این نتیجه رسید که لازم است تغییراتی در سیستم داده شود و در چهارچوب همین تفکر، طی نطقی در کنگره ی بیستم حزب کمونیست در برابر ناباوری بسیاری، به استالین حمله کرد و پرده از جنایات وی برداشت. او همچنین به یک سری تغییرات اقتصادی و اجتماعی دست زد که می توان گفت به طور کلی موفقیت آمیز نبود و نتوانست اوضاع را آن گونه که او تصور می کرد، بهبود بخشد. طرح های غلط او در زمینه ی کشاورزی منجر به آن شد که شوروی به واردات محصولات کشاورزی محتاج شود.
به هر حال خروشچف در سال ۱۹۶۴ از سمت رهبری حزب در دفتر سیاسی برکنار شد و برژنف که رهبری این کودتای بدون خونریزی را بر عهده داشت، به عنوان جانشین وی قدرت را در دست گرفت. در دوره ی برژنف شوروی توانست به قدرتی کامل در برابر آمریکا مبدل شود. ارتش شوروی در چکسلواکی و افغانستان مداخله نظامی کرده و از سوی دیگر اعضای خانواده و دوستانش یک الیگارشی فسادآلود را در حکومت درست کردند. رشوه خواری و فساد اداری در دستگاه حکومتی به وجود آمد و کیش شخصیت که در زمان خروشچف تقبیح می شد، بار دیگر رواج یافت. با مرگ برژنف، یوری آندروپف به قدرت رسید. وی مبارزه ای را برای ریشه کن کردن فساد و تصفیه ی مقام های رشوه خوار و نالایق آغاز کرد. اما چندان در این کار موفق نبود، چراکه دوران قدرتش زود تمام شد. آندروپف در سال ۱۹۸۴ فوت نمود و به دنبال او ویکتور چرنیینکو قدرت یافت که از او به عنوان سیاستمدار هم سو با برژنف نام برده می شد. او نیز بیش از یکسال بر سر قدرت نماند و در ۱۰ مارس ۱۹۸۵ فوت کرد. پس از وی میخاییل گورباچف در رأس رهبری شوروی قرار گرفت. وی جوانترین رهبر شوروی به شمار می رفت. او با انجام دو برنامهی پرستوریکا و گلاسنوست تغییراتی را در نظام اقتصادی و سیاسی به وجود آورد و سعی کرد با انجام این تحولات شوروی را از نقاط ضعف پاک کند. ولی دیگر برای این اقدامات دیر بود. طی سال های ۱۹۹۱-۱۹۸۶ اصلاحات گورباچف با مشکلات مواجه شد.
در اوت ۱۹۹۱ گروهی از رهبران سیاسی و نظامی دست به کودتایی علیه گورباچف زدند که ناموفق بود و منجر به قدرتمندتر شدن گروههای طرفدار تفکر غربی شد و همین گروهها بودند که سرانجام در دسامبر ۱۹۹۱ فروپاشی نظام شوروی را رسماً اعلام کردند و بوریس یلتسین به مقام ریاست جمهوری فدراسیون روسیه انتخاب گردید.
دو دوره ریاست جمهوری بوریس یلتسین،فراز و نشیبهای فراوانی را برای مردم روسیه در بر داشه است.ایجاد روند دموکراتیزه کردن کشور،تلاش برای عضویت در خانه واحد اروپایی و همکاری با ناتو،فقر معیشتی مردم، بحران اقتصادی سال ۱۹۹۷،بیماری مدام رییس جمهور، چند نوبت انحلال هیات دولت و نهایتا سپردن امور به نخست وزیر در دسامبر ۱۹۹۹ و ترک قدرت از وبژگیهای دوران حکومت بوریس یلتسین است.
«ولادیمیر پوتین» از این تاریخ تا ماه مارس سال ۲۰۰۰ همزمان نخست وزیر و رهبری دولت را به عهده داشت و از آن پس رسما به عنوان رییس جمهور کشور کار خود را آغاز کرد.وی اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت،جلوگیری از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز کرده است. در سال ۲۰۰۸ دمیتری مدودف رئیس جمهور شد، که بعد از ۴ سال مجدد ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۱۲ رئیس جمهور روسیه شد.
رابطه ایران و روسیه بعد از به قدرت رسیدن پوتین قوی تر و راهبردی شد که نقطه ی اوج آن عقد قراردادهای مهم در جریان سفر دکتر خاتمی رئیس جمهوری اسلامی ایران به روسیه بود.
نقشه ادیان و مذاهب روسیه
کمی بیشتر از هزار سال پیش، «ولادیمیر کبیر» حاکم روسیه، نمایندگانی به کشورهای مختلف فرستاد تا دین های مختلف را بررسی کنند. نمایندگان او مسحور شکوه و عظمت و زیبایی قسطنطنیه (استامبول) شدند و در نهایت هم دین این شهر، یعنی مسیحیت ارتودوکس به عنوان دین رسمی روسیه انتخاب و مسیحیت به عنوان ابزاری برای قدرت به کار گرفته شد.
تا قبل از آن مردم ساکن روسیه پاگانیست (شمن باور) بودند و به نیروهای خیر و شر طبیعی اعتقاد داشتند. تزارها خود را نمایندگان خدا روی زمین می دانستند و هرگونه مخالفت با تزار، مخالفت با خدا تلقی می شد. تزار «ایون مخوف» به شدت مذهبی بود و قبل از صدور دستور شکنجه و اعدام به خداوند متوسل می شد و در خلوت خود با خدا راز و نیاز می کرد.
به گفته بسیاری از صاحب نظران، مسیحیت ارتودوکس در طول تاریخ روسیه، به نوعی نقش چسب جامعه را ایفا کرده است و مانع از هم پاشیدگی کشوری به این بزرگی شده است. کشوری که نه تنها حمله مغول ها را تاب آورد، بلکه با وجود عقب ماندگی تاریخی نسبت به غرب، عثمانی ها و ناپلئون و هیتلر را شکست داد. حدود ۷۰۰ سال پیش «ازبک خان» حاکم مغول بخشی از روسیه، مسلمان شد و به تبلیغ و ترویج اسلام در روسیه پرداخت و از این تاریخ بود که اسلام رسما وارد روسیه شد.
امروزه اسلام، بعد از مسیحیت ارتودوکس، دومین دین مهم روسیه است.
اکثر مسلمان های روسیه سنی بوده و در منطقه قفقاز و همین طور تاتارستان (کازان) و باشقیرستان سکونت دارند. بعد از انقلاب روسیه، یعنی حدود ۱۰۰ سال پیش، کمونیست ها مذهب را ممنوع کرده و تقریبا تمام مظاهر دینی را تعطیل کردند. در زمان استالین، استانی با نام «استان خودگران یهودی» تشکیل شد. با این هدف که تمام یهودیان روسیه را در یک جا سکنی بدهند.
این استان که پایتخت آن شهر «بیروبیجان» (Birobidzhan) است، در جنوب شرق روسیه و در نزدیکی مرز چین قرار دارد.
ایده ای شبیه ایده صهیونیسم که هرگز موفق نشد و در حال حاضر درصد ناچیزی از مردم «بیروبیجان» یهودی هستند.
بعد از فروپاشی شوروی (سال ۱۹۹۱) سیاست دین زدایی کمونیست ها ملغی شد و خیلی از آثار و بناهای مذهبی تخریب یا تغییر کاربری داده شده، بازسازی و احیا شدند و در نهایت مردم در بیان و عمل به عقاید دینی خود آزادی پیدا کردند. امروزه روسیه کشوری سکولار است، به این معنی که مذهب نقشی در سیاست ندارد و مردم در بیان و تبلیغ عقاید خود آزادند.
منبع : تور روسیه