دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند.
بیشتر بخوانید »داستانهای کوتاه
چه شمشیر زیبایی
جنگ سختی شروع شده بود.صدای به هم خوردن شمشیر ها برای لحظه ایی قطع نمی شد. حالا سرداران و سربازان در سپاه تن به تن می جنگیدند.
بیشتر بخوانید »مسلمان واقعی
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ،
بیشتر بخوانید »سه درس از یک دیوانه
آوردهاند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است.
بیشتر بخوانید »مرد تاجر و میمونها
روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی ها اعلام کرد که به ازای هر میمون۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون،
بیشتر بخوانید »ضد حال باحال
دختر جوان مکزیکی به علت ماموریت شغلی به آرژانتین منتقل می شود و بعد از ۲ ماه که از انتقالش به آرژانتین می گذرد نامه ای از نامزد مکزیکیش دریافت می کند به این محتوا:
بیشتر بخوانید »تناقض
صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . نمازگزاران ، همه او را شناختند؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت . نماز جماعت تمام شد .
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه و اموزنده
مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. – بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
بیشتر بخوانید »داستان مورچه عاشق و حضرت سلیمان
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود. از او پرسید: که چرا این همه سختی را متحمل می شود؟
بیشتر بخوانید »داستان پادشاه و وزیر
سالهای بسیاردور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت . وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .
بیشتر بخوانید »بازی با احساس
من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر
بیشتر بخوانید »گل صداقت
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزادهای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
بیشتر بخوانید »ایمیل اشتباهی
A man checked into a hotel. There was a computer in his room* so he decided to send an e-mail to his wife. However* he accidentally typed a wrong e-mail address* and without realizing his error he sent the e-mail
بیشتر بخوانید »نگاهی به درون خود
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
بیشتر بخوانید »چند داستان کوتاه خواندنی
پیری برای جمعی سخن میراند… لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بیشتر بخوانید »بچه قورباغه و کرم
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند. آنها توی چشم های ریز هم نگاه کردند… …و عاشق هم شدند.
بیشتر بخوانید »استاد و شاگرد
استادى از شاگردانش پرسید : !!چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند
بیشتر بخوانید »داستان کوتوله ها و کفاش
روزی، روزگاری، استاد کفاشی با همسرش زندگی می کرد. این پیرمرد و پیرزن خیلی مهربان بود. استاد کفاش کفش های خوبی می دوخت و پول زیادی به دست می آورد، اما پولدار و ثروتمند نبود.
بیشتر بخوانید »