عقاب وقتي ميخواهد به ارتفاع بالاتري صعود كند، در لبهي يك صخره، به انتظار يك اتفاق مينشيند! ميدانيد اتفاق چيست؟ گردبادي كه از روبهرو بيايد!
بیشتر بخوانید »داستانهای کوتاه
داستان کوتاه دخترک و بقال
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش …
بیشتر بخوانید »داستان دیو و سلیمان
دکتر الهی قمشه ای می گوید » یکی از جذاب ترین تعبیرات ” نفس و عشق ” ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است . قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان …
بیشتر بخوانید »زندگی یک خانم میلیونر
کری بردشاو شخصیت اول یکی از سریال های تلویزیونی، چنین جمله ای گفت: «شاید گذشته مانند لنگری است که ما را عقب نگه می دارد. شاید باید آنچه بودی را رها کنی تا آن فردی شوی که در آینده قرار است بشوی.» خانم دنی جانسون 21 ساله، در شرایطی کاملا متفاوت و از مسیری رنج آور، به همین نتیجه رسید. …
بیشتر بخوانید »به خاطر چیزهایی که داریم خدار را شکر کنیم
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود…اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد …
بیشتر بخوانید »زخم های گرامی
سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود.اما زخمی در پهلو دارم. زخمی که به دشنه ای تیز، پدر ، برایم به یادگار گذاشته است.هزار سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدارو ندارم. پدرم وصیت کرده است که هرگز برای نوشدارو برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم. و گفته است که زخم در پهلو و …
بیشتر بخوانید »داستان عابد و درخت
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه تلقین
می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد وباعجله دو مسأله راکه روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و بخیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه خانه ای با پنجره های طلائی
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با …
بیشتر بخوانید »داستان انگلیسی عشق دلیل می خواهد
Does Love need a Reason عشق دلیل میخواد؟ Some people never understand بعضیها هیچوقت نمیفهمند یکبار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود،ازش پرسید: Lady : Why do you like me..? Why do you love me? چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟ Man : I can t tell the reason.. but I really like you.. دلیلشو نمیدونم ….اماواقعا”دوست دارم …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه شیری که عاشق آهو شد
شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد. دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، … …
بیشتر بخوانید »داستان یک دکتر
این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند !
بیشتر بخوانید »فواید گاو بودن
معلمی از دانش آموزانش خواست “فواید گاو بودن” را بنویسند و نوشته ای که در زیر می خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است: با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه زن بی وفا
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى …
بیشتر بخوانید »ماجرای توپ گلف و فنجان قهوه
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه …
بیشتر بخوانید »داستانهایی از شل سیلور استاین
در این مطلب چند داستان کوتاه داستان کوتاه از نویسنده معروف شل سیلور استاین را برایتان در دانشنامه تی تیل قرار داده ایم . ناخن بعضی ها ناخن هایشان را مانیکور می کنند بعضی خوب کوتاهش می کنند بعضی ها سوهان می زنند اما من همه شان را کاملا می جوم. درسته عادت خیلی بدیه اما قبل از این که …
بیشتر بخوانید »دمت گرم
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
بیشتر بخوانید »دوستم باش
چیزهای کوچک، مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هایت یک فشار کوچک می دهد…
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه رسم میمونها
گروهی از دانشمندان ۵ میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان دسته ای موز گذاشتند. هر زمانی که میمونی بالای نردبان میرفت تا موزها را بردارد، دانشمندان بر روی سایر میمونها آب سرد میپاشیدند. پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان میرفت سایرین او را کتک میزدند. مدتی بعد هیچ میمونی …
بیشتر بخوانید »داستان دخترک و بیسکویتش
این داستانک زیبای آموزنده را که در سایت تی تیل قرار داده ایم به موضوع قضاوت سریع درباره اشخصاص می پردازد با دانشنامه همراه باشید برای خواندن این داستان زیبا . البته شاید شما بارها این داستان را شنیده باشید اما دوباره خواندنش خالی از لطف نیست. یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت …
بیشتر بخوانید »