آخرین خبرها

داستانهای کوتاه

داستانهای کوتاه آهمونده عارفانه

گروه 99

داستانک

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست.

بیشتر بخوانید »

اوبونتو

سبد

یک پژوهشگرانسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و

بیشتر بخوانید »

منطق چییست؟

منطق چیست

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟ استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد – پیش من می آیند.

بیشتر بخوانید »

آیا خدا عادل است؟

خدا

زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام ) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ داوود (علیه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم

بیشتر بخوانید »

داستان گل سرخ

داستانک گل سرخ

” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد .

بیشتر بخوانید »

عروسک بافتنی

عروسک بافتنی

زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و…

بیشتر بخوانید »

کیک زندگی

کیک پزی

پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ. نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم …

بیشتر بخوانید »

بیهوده زیستن و بی شرمانه مردن

بیهوده زیستن

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.   حرفم را …

بیشتر بخوانید »

تدی و معلمش

داستانک

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و

بیشتر بخوانید »

پیرزن زرنگ

داستان کوتاه

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است

بیشتر بخوانید »

عطر شکلات

داستانک عطر شکلات

پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس …

بیشتر بخوانید »

ماشین زیبا

داستان کوتاه

پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد

بیشتر بخوانید »

راه حل ساده

داستان کوتاه

در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یك مورد تحقیقات به‌یاد ماندنی اتفاق افتاد: شكایتی از سوی یكی از مشتریان به شركت رسید.

بیشتر بخوانید »

بیلش را پارو کرده

داستانک

می گویند، اگر كسی‌ چهل‌روز پشت‌ سر هم‌ جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ و جارو كند،حضرت‌ خضر به‌ دیدنش‌ می‌آید و آرزوهایش‌ را برآورده‌ می‌كند.

بیشتر بخوانید »

فرعون و شیطان

داستان فرعون و شیطان

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

بیشتر بخوانید »