داستان دیو و دلبر “ دیو و دلبر (به انگلیسی: Beauty and the Beast) یک فیلم پویانمایی آمریکایی تهیهشده توسط استادیوی انیمیشن والت دیزنی و پخش شده در ۲۲ نوامبر سال ۱۹۹۱ توسط والت دیزنی پیکچرز است. داستان این انیمیشن برگرفته از داستان دیو و دلبر (به فرانسوی: La Belle et la Bête) اثر ژنی ماری لی پرنس دی بیومونت …
بیشتر بخوانید »داستان کودکان
داستان گیسو کمند Tangled
داستان گیسو کمند Tangled ” گیسو کمند یک داستان بسیار بسیار زیبا می باشد که د راین مطلب از دانشنامه تی تیل خلاصه ای از این داستان زیبا را براتون قرار داده ایم . نسخه نمایشی این داستان هم در ژانر انیمیشن در فروشگاه تی تیل موجود می باشد که لینک خریدش در پایان این داستان هست در صورت تمایل …
بیشتر بخوانید »قصه مورچه بازنشسته نمی شود
قصه مورچه بازنشسته نمی شود “ توی شهر مورچه ها،هیچ کس بیکار نبود و هر کس کاری می کرد. عده ای از مورچه ها مشغول کشاورزی بودند. کوشا یکی از مورچه های کشاورز بود. او همراه بقیه ی مورچه ها، برگ های گیاهان را می چید تا از آنها برای پرورش قارچ استفاده کنند. کوشا با آرواره های قوی و …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه سیاره سرد برای کودکان
داستان کوتاه سیاره سرد برای کودکان “ هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت. اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود. در اين سياره موجودات عجيب سبز رنگي زندگي مي كردند آنها براي اينكه بتوانند اطراف خود …
بیشتر بخوانید »عمو زنجیر باف و دزد دریایی
عمو زنجیر باف و دزد دریایی “ یک عمو زنجیرباف بود که لب ساحل برای کشتی ها زنجیر می بافت . لنگر می ساخت . روزی از روزها یک دزد دریایی با کشتی آمد . از توی دریا داد زد : آی عمو زنجیر باف برام یه زنجیر بباف از جنس فولاد بباف شب نخواب و روز نخواب هی بباف …
بیشتر بخوانید »داستان سفرهای گالیور
داستان سفرهای گالیور “ نام من گاليور است. داستان سفرهايم آن قدر عجيب است كه گاهي فكر ميكنم گرفتار كابوسي ترسناك بودهام و همه آن ماجراها، خواب و خيالي بيش نيست. اما هميشه از خود ميپرسم: مگر در بيداري هم ميشود خواب ديد؟ حالا، داستان سفر به سرزمين آدم كوچولوها را برايتان تعريف ميكنم.در سال 1699 ميلادي به عنوان پزشك در …
بیشتر بخوانید »قصه دیو و دلبر
قصه دیو و دلبر “ روزگاری در یک سرزمین دور افتاده شاهزاده جوان و زیبایی در یک قلعه قشنگ زندگی می کرد . شاهزاده هر چه آرزو می کرد به دست می آورد ، ولی او ظالم و خود خواه بود . در یک شب سرد پیرزن فقیری که به دنبال پناهگاهی می گشت به قلعه آمد ، اما شاهزاده …
بیشتر بخوانید »داستان حسن کچل و کوتوله مهربان
داستان حسن کچل و کوتوله مهربان “ روزي روزگاري، در خانه اي كوچك زن و شوهر پيري با تنها پسرشان زندگي مي كردند. اسم اين پسر حسن بود. حسن كچل بود و يك موي توي سرش نبود. مادر برايش قصه مي گفت و او به قصه ي حسن كچل و دختر پادشاه بيشتر علاقه داشت. حسن كم كم بزرگ شد …
بیشتر بخوانید »قصه بازگشت به هیچستان
قصه بازگشت به هیچستان “ ادوارد برای مبارزه با دشمن به جنگ می رفت . وندی در طول جنگ ، پسرش دنی را با تعریف کردن افسانه هایی از پیترپن و سرزمینهیچستان سرگرم می کرد .اما دخترش جین این داستان ها را بچه گانه می دانست . پدر جین از او خواسته بود که مراقبت از خانواده را بر عهده …
بیشتر بخوانید »داستان پوکوهانتس
داستان پوکوهانتس “ يك صبح دل انگيز بهاري ،سال 1607 ميلادي بادبانهاي كشتي برافراشته شد و كشتي براي حركت از لندن به نقطه ي دوري در سرزميني جديد به نام ويرجينيا آماده شد . جوان ماجراجو و خوش قيافه اي كه به سرزمين هاي دور بسيار سفر كرده بود ، بر روي توپ جنگي پريد كه از بيرون كشتي به …
بیشتر بخوانید »داستان 101 سگ خالدار
داستان 101 سگ خالدار “ پانگو و پردينا و پانزده توله كوچولوي سفيدي خادارشان در آپارتمان كوچك و زيباي زن و شوهري به نامهاي راجر و آنيتا در لندن زندگي مي كردند انها در كنار صاحبانشان كاملاً راضي و خوشحال بودند تا اينكه يك روز سرو كله يكي از همكلاسي هاي قديمي انيتا به نام كروالا پيدا شد او به …
بیشتر بخوانید »داستان اسباب بازیها
داستان اسباب بازیها “ وودی گاوچران ، اسباب بازی محبوب اندی بود . او به همراه اسلینکی ( سگ عروسکی ) ، رکس ( دایناسور ) ، پوتیتوهد ( کله سیب زمینی ) ، خوکی به نام ( هم ) و سایر اسباب بازیها در اتاق خواب اندی زندگی می کردند . این اسباب بازیها استثنایی بودند . آنها وقتیکه …
بیشتر بخوانید »داستان آلیس در سرزمین عجایب
داستان آلیس در سرزمین عجایب “ يك روز گرم تابستان ، آليس و بچه گربه ی ملوسش ، دينا روي شاخه ي درختي نشسته بودند . زير درخت ، خواهر آليس در حال خواندن كتاب تاريخ با صداي بلند بود . اما آليس به او گوش نمي كرد و در دنياي روياهاي خود غوطه ور بود . دنيايي كه در …
بیشتر بخوانید »داستان در جستجوی نمو
داستان در جستجوی نمو “ مارلین یک دلقک ماهی زیبا بود . نمو پسر کوچولوی او یک باله ی ضعیف داشت برای همین مارلین خیلی نگران او بود . مارلین بقیه افراد خانواده اش را از دست داده بود . یک بار کودای بد جنس تمام آنها را خورده بود . آن وقتها نمو یک تخم ریز بیشتر نبود و …
بیشتر بخوانید »داستان پری دریایی
داستان پری دریایی “ روزي روزگاري در سرزمين زير دريايي كوچك به نام آريل زندگي مي كرد . آريل هر روز درباره ي دنياي بالاي دريا فكر مي كرد و حسرت مي خورد و با خود مي گفت : اي كاش به جاي پر ي دريايي من هم يك انسان بودم . پدر آريل كه شاه تريتون نام داشت خبر …
بیشتر بخوانید »قصه سنگ کوچولو
قصه سنگ کوچولو “ یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود.هرکسی از کوچه رد می شد، لگدی به سنگ می زد و پرتش می کرد یک گوشه ی دیگر.سنگ کوچولو خیلی ناراحت بود.تمام بدنش درد می کرد.هر روز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده می شد.سنگ کوچولو اصلاً حوصله نداشت.دلش می …
بیشتر بخوانید »داستان زندگی کاترین رایان
هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم.تنها به این دلیل به مدرسه میرفتم که بتوانم چند ساعتی ازخانه دور باشم و خودم رامیان بچه های دیگر گم کنم. عادتکرده بودم مثل یک سایه، بی سر و صدا به مدرسه بیایم و به همان شکل به خانه برگردم. هیچ کس توجهی به من نداشت ومن نیز با کسی کاری نداشتم. …
بیشتر بخوانید »به دنبال درخت
اره کوچولویی بود که دنبال یک درخت می گشت تا با آن میز و صندلی درست کند. اره کوچولو که تا آن روز درخت ندیده بود، دندان هایش را تیز کرد و راه افتاد. رفت و رفت تا به یک فیل رسید. پرسید « تو درختی؟»
بیشتر بخوانید »قصه کفش دوزک و دوستانش
یکی بود یکی نبود. یک کفشدوزک بود که خال نداشت یک شاپرک بود که بال نداشت و یک جیر جیرک بود که حال نداشت. روزی آن سه به هم رسیدند و حال هم را پرسیدند. کفشدوزک گفت:چه حالی؟یک کفشدوزک بی خال به چه درد می خورد. شاپرک گفت:من چی بگم که یک شاپرک بدون بال هستم. جیرجیرک هم گفت:من از …
بیشتر بخوانید »داستان قوطی کبریتهای آقا موشه
داستان کوتاه و کودکانه آقا موشه و قوطی کبریتهایش را برایتان قرار داده ایم . آقا موشه قوطی کبریت جمع می کرد و مطمئن بود که روزی به دردش می خورد . آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ …
بیشتر بخوانید »