داستان طنز : در این مطلب چند داستان کوتاه طنز را برایتان آماده نموده ایم داستانهای کوتاه ی به نام آسایشگاه روانی , سه بیگناه, داستان کوتاه شیطان و فرعون ,و نهایتا داستان کوتاه بیل گتیس را خوانش خوانش خواهید کرد. داستان طنز ———————————— داستان طنز ——————————————— داستان کوتاه آسایشگاه روانی فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان
در جستجوی دایناسور
در جستجوی دایناسور : در جستجوی دایناسور یک داستان برای کودکان است .سارا دخترک داستان یک بازی کامپیوتری بنام در جستجوی دایناسورهدیه میگیرد اما هنگامیکه بازی را داخل کامپیوتر می گذارد ناگهان … شما می توانید با داشنامه تی تیل همراه باشید تا داستانها و قصه های کودکانه را در اختیار خود داشته باشید و هنگام خواب کودک از این …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه در باب مدیریت
داستان کوتاه در باب مدیریت : در این مطلب داستانهای کوتاهی در باب مدیریت به نامهای مصاحبه شغلی , کارمند تازه وارد , اشتباه مدیریتی , زندگی پس از مرگ آورده شده است . با دانشنامه تی تیل همراه باشید. داستان کوتاه در باب مدیریت داستان کوتاه مصاحبه شغلی در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی …
بیشتر بخوانید »داستان تصمیم قاطع مدیریتی
داستان تصمیم قاطع مدیریتی : دراین مطلب دو داستان کوتاه را برایتان اماده نمودیه ایم در باب مدیریت . با دانشنامه تی تیل همراه باشید برای خوانش این داستانهای کوتاه . داستان تصمیم قاطع مدیریتی روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و …
بیشتر بخوانید »داستان طنز
داستان طنز : 2 داستان طنز به نامهای چند می فروشی و آزمایشگاه رو قرار دادم امیدوارم از خواندن این داستانها لذت ببرید . داستان طنز مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد. یک روز، وقتی …
بیشتر بخوانید »دیوانه و احمق
خودرو مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت وآنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم …
بیشتر بخوانید »روی دیگر عشق
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند.
بیشتر بخوانید »گروه 99
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست.
بیشتر بخوانید »اوبونتو
یک پژوهشگرانسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و
بیشتر بخوانید »داستان ناپلئون و پوست فروش
به هنگام حمله ی ناپلون به روسیه دستهای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند. ناپلون به طور اتفاقی از سواران خود جدا میافتد و
بیشتر بخوانید »ادب کردن به روش هنرمندانه
یوسف خان مستوفیالممالک بسیار مبادی آداب و مقید در امور بود، وی در ادب و رعایت احترام نظیر نداشت و علاقهمند بود سایران در مقابل وی مؤدب بنشینند و مؤدب صحبت کنند.
بیشتر بخوانید »شمس و مولانا
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد
بیشتر بخوانید »داستان زیبای چرخه زندگی
پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش زندگي کند.دستان پيرمرد ميلرزيد،چشمانش تار شده بودو گام هايش مردد و لرزان بود.
بیشتر بخوانید »آیا خدا عادل است؟
زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام ) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ داوود (علیه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم
بیشتر بخوانید »داستان گل سرخ
” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد .
بیشتر بخوانید »خانومها دوستان خوبی نیستند
در واقع خانومها دوستان خوبی نیستن و واسه همین به همه، چه آقا و چه خانوم توصیه می کنم که دوستاتون رو منحصرا از بین آقایون انتخاب کنین !!
بیشتر بخوانید »کیک زندگی
پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح میداد که چگونه همهچیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخممرغ. نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم …
بیشتر بخوانید »قدر خانواده ات را بدان
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم …
بیشتر بخوانید »پیرزن زرنگ
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است
بیشتر بخوانید »عطر شکلات
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس …
بیشتر بخوانید »